تاریخ شفاهی کار در رادیو - 18
بعد از اینکه از تاجیکستان برگشتم مسئولیت معاونت صدا را به عهده گرفتم. خاطره ای که برایم مانده این است که در هر دو مقطع که رادیو را به من سپردند، پول رادیو تمام شده بود. در مقطع اول وقتی که من کار را به عهده گرفتم، مدیرکل به من گفت یک ریال بودجه نداریم. فهمیدم دوستان وقتی تلخی های کار میرسد یاد نیروهای خودی می افتند و این برای سازمان خسارت بار است و روی نیروها اثر منفی می گذارد. نیروها میگویند چرا تا وقتی پول بود، مدیر را از بیرون می آوردید؟ مدیرانی که حتی یک برنامه نساخته بودند تا بدانند تولید و برنامه سازی یعنی چه؟ این به معنای بی اعتمادی به نیروهای رسانه است. رسانه نباید وجه المصالحه برای درخشیدن دیگران باشد.
هر دو مقطع که من معاون صدا شدم زمانی بود که می خواست تلخی هایی برای مجموعه اتفاق بیفتد. در سال 82 بودجه یک ساله رادیو در 4 ماه هزینه شده بود. احتمالاً قرار بود دوست قبلی – که البته شخصا به ایشان ارادت دارم اما از نظر کاری فکر می کردم برای این کار ساخته نشده بود- بدرخشد، چون از بیرون آمده بود. رفتم پیش آقای علیمرادی (مدیر مالی وقت مرکز) و پرسیدم: واقعا بودجه تمام شده؟ گفت: بله. صحبتی کردیم و آقای تمدن مدیر کل گفت تلاش می کنیم به هر خاک بر سری که شده 20 میلیون تومان برای شما فراهم کنیم. رادیویی که ۴۳ میلیون تومان بودجه یک ساله اش در چهارماه، یعنی ماهی ۱۱ میلیون تومان هزینه شده بود، تا فردی که از بیرون آمده بود موفق به نظر برسد و مدیرکل شود؛ بودجه اش برای 6 ماه باقیمانده سال را کردند 20 میلیون تومان، یعنی از ماهی 11 میلیون تومان به ماهی 3/5 میلیون رساندند. کار را شروع کردیم و سرپا نگه داشتیم و یک سال تدریجا مشکلات مالی برطرف شد. بعد از یک سال و حل شدن مشکلات مالی و گفتگو با نیروی من که اشاره کردم! در نهایت خودم سرپرستی معاونت را واگذار کردم. جالب بود که مجددا بودجه رادیو برای مدیر بعدی به ماهی 10/5میلیون تومان افزایش پیدا کرد! ماهی 11 میلیون مدیر قبلی، ماهی 10/5میلیون مدیر بعدی و ماهی 3/5 میلیون دوره بنده که پله پله در کار رادیو با مدیریت رادیو آشنا شده بودم!
سال 93 که دوباره یاد من افتادند دقیقاً موقعی بود که سازمان با مشکلات بودجهای مواجه بود و در مراکز وضع بدتر بود. میگفتند باید ۴۰ درصد کار را به عنوان استاندارد همکاران و موظفی، تعریف کنید، چون بودجه نداشتند که به روال سابق حق الزحمه بدهند. ما البته بدون آمدن چنین بخشنامهای هم بنا را بر این گذاشته بودیم که از بودجه نداشته خودمان، بخشی را برای حمایت تولید و بخشی را برای تشویق تولید، هزینه کنیم. یعنی به اندازه ای که آدمها برای کار، مایه می گذارند و تلاش میکنند، تشویق کنیم تا به کیفیت بیشتری در برنامه ها دست پیدا کنیم. این بخشنامه که آمد تمام کاسه کوزه ما به هم ریخت. حاصلش این شد که سازمان گفته باید ۴۰ تا ۵۰ درصد کار را موظفی افراد حساب کنید و چیزی هم به آنها ندهید. نیروهای رسمی اصلاً نباید چیزی بگیرند و مقدار باقیمانده برای نیروهای حق الزحمه در نظر گرفته شود. اینجا هم به لطف خدا رادیو را از چالش سخت استانداردسازی در بودجه و موظفی عبور دادیم و همراه با آن منحنی رشد رادیو را با شیبی ملایم مثبت کردیم.
یک بارهم البته در محدوده 1389 و 1390 یاد من افتادند. یک دعوای قدیمی بین معاون وقت برونمرزی سازمان با مرکز خراسان داشت به نفع معاون برونمرزی تمام می شد و آن ، حذف پست معاونت برونمرزی خراسان از چارت مرکز بود. و من بی خبر. معاون وقت برونمرزی مرکز را بردند و در معاونت صدای مرکز مستقر کردند و از بنده دعوت کردند تا سرپرستی برونمرزی را عهده دار شوم. من نوعا آدمی نبوده ام که اگر یک چشمم به کار است یک چشمم دنبال آمد و رفت آدمها و احتمال رفیق بودن یا نبودن آنها که می آیند یا آنها که می روند با من باشد. مستقر که شدم پچ پچه های اقدامات نهایی تهران نشینها شروع شد. در کمتر از یک سال آن پست جمع شد و مشکلی نبود که نیروی کارکرده و آشنا به تولید خراب شود!
جشنواره رادیوهای استانی در بوشهر در حال برگزاری بود. جشنواره در محوطه مشهور به باغ منزل رئیسعلی دلواری برگزار می شد. میخواستیم با بقیه دوستان ناهار بخوریم، که یک بنده خدایی آمد و گفت: آقای موسوی مقدم – قائم مقام بودند و هستند- میگویند شما بیایید پیش ایشان بنشینید. اگر چه بخاطر مسائل رسانه، بعضی جاها با آقای موسوی مقدم اختلاف سلیقه هایی داشتیم اما اخلاق و رفتارهای بسیار خوبی داشتتند که ایشان را متفاوت می کرد؛ بسیار متواضع بودند. برایم جالب بود، بنده خدایی کنار ایشان نشسته بود که اول فکر کردم از نیروهای خیلی معمولی دور و بر امور استانهاست ولی بعد فهمیدم که این فرد، مدیرکل یک استان است! متعجب شدم وقتی فهمیدم این آقا از کجا آمده و اینکه تصمیمگیریها و انتخاب افراد برای پست ها در سازمان چقدر عجیب و غریب شده است. مقطعی می گفتیم از وقتی مرحوم کردان از اداری مالی آمده اند امور استانها ، موجی ایجاد شده و معاونت های اداری و مالی قدرت گرفته اند .آنجا متوجه شدیم که از سطح معاونت هم تنزل کرده ایم و از بخشهای مدیریتی، دست یک بنده خدا را گرفته و مدیرکل یک استان کرده اند. مطمئن باشید که به تناسب این غفلتها و کوچک دیدن کار ، نیروها لطمه می بینند. نیرو وقتی ببیند کسی بالای سرش ایستاده که جایگاهش این نیست، ممکن است به شما لبخند بزند و خودش را مشغول کار نشان بدهد، اما دلش در کار نیست.
روزی به مرحوم شهوازی گفتم، پیشنهاد می کنم در ورودی مرکز، جالباسی آویزان کنند تا آدم ها همان اول که وارد مرکز میشوند، کت دکتری یا فوق لیسانس یا لیسانس شان را دربیاورند و با همان کت دیپلم وارد مرکز شوند. این سیستم تصمیم سازی که در مرکز و سازمان می بینم بیشتر از یک دیپلم نیازی ندارد. قصدم توهین به مدرک دیپلم نبود. آقای سید مهدی فهیمی فرهنگ جبهه با دیپلمی که داشت آنقدر به من درس داد که حالا حالاها به سهم خودم سر پا هستم و مدیون اویم ؛ یاد گرفتم نه از خودم راضی باشم و نه خودم را دستکم بگیرم. یکی از مشکلات مان این است که گاهی اوقات خودمان را حقیر و گاهی بزرگ می بینیم. همین آدم (آقای فهیمی) کلید واژه ها را به ما میداد و دیپلم هم بیشتر نداشت. آقای فهیمی برنامه مطالعاتی داشت تا بتواند فرهنگ جبهه را سرپا نگه دارد. خوب که فکر می کنم می بینم موقع قائم مقامی آقای شهوازی مرحوم ، ناشکر بوده ام که آن حرف را زده ام.ناشکری کردیم و باید شاهد تبعاتش هم می بودیم.