مدنیت و دغدغه تمدن به روایت بیهقی
محمد حسن صنعتی
مدنیت و دغدغه تمدن به روایت بیهقی
دو کلمه "ترک" و " ترکمان" – که در نام و رفتار ماننده ترکان بوده اند - اگر فارغ از تعصبات قومی مورد مطالعه قرار گیرند و نسبت قدیم آنان – دست کم در مفهوم - با مغولان و اقوام یاغی و صحراگرد در گذشته های دور سنجیده شود ، می توان گفت ایرانی جماعت جز در دوره سامانیان در ایتدای دوران پس از اسلام و دوره کوتاه زندیان ، پیش از قاجاریه که آنها هم خود را ترکمن می دانستند و از قوم اشاقه باش بودند همواره مغول زده بوده است. ایرانی مغول زده ، در مقطعی غزنوی زده بوده است ؛ غلامان ترکی که در دربار سامانیان قدرت یافته اند و مدتها سرنوشت ایران و منطقه را در دست داشته اند.
مغول زدگی ایرانی گاهی ناشی از آن بوده است که زیر سم اسبان سوارانی لگدمال شده است که بر سر قدرت و منازعه میان "کینه پدریان" و " کینه پسریان" ایران را میدان تاخت و تاز خود قرار داده بوده اند. تاریخ بیهقی از زبان خوارزمشاه در باره ماجرای علی قریب اظهار نظر عبرت آمیزی دارد : " علی ] یکی از بازماندگان از نسل و جریان "پدریان" و دلبستگان دوران محمود غزنوی [چه کرده بود که با سیاست با وی چنین رود؟ و من به روی کار بدیدم این قوم نوخاسته نخواهند گذاشت که از پدریان یک تن بماند ". این قوم نوخاسته ، پسریان ]تازه به دوران رسیده های دوران مسعود غزنوی پسر محمود [ هستند؛ هواخواهان و یاران دیرآمده ای که می خواستند به سرعت بر همه ارکان قدرت چنگ بیندازند و هر مانع و شبه مانعی را از سر راه قدرت یابی حذف نمایند. "پسریان" شامل یاران دلبسته به مسعودند و خود مسعود که از زمان پدر و ترجیح داده شدن برادر محمد در نظر پدر برای حکمرانی بر او کینه توخته است. در دوران او از پدریان بودن گویی جرم بزرگی است . علی قریب با خدمات بزرگی که به مسعود کرده است ، قبل از رفتن به هرات می گوید که به هلاکت خواهد رسید چرا که از "محمودیان" و پدریان است و به تعبیر او " محمودیان در میان ایشان به منزلت خائنان و بیگانگان باشند!" (شعور قلم ، کاکاوند، ص18).
در چنین زمانه ای ابوالفضل بیهقی از هر بهانه ای برای برشمردن تهدیدکننده های خردورزی و به تبع آن ، تهدیدهای ملک و مملکت سود می جوید ، حتی توضیح تاثیر باده پیمایی که هر بنی بشری و از جمله ارباب ملک را مست و لایعقل می گرداند و تصمیمات او را از صراط صواب دور می افکند. می خواهد بگوید شراب ، به رغم پندار بعضی ، غمگساری نتواند . پس فرصتی می طلبد برای تحذیر از شراب : آن چه گفته اند که غمناکان را شراب باید خورد تا تفت غم بنشاند بزرگ غلطی است . بلی در حال بنشاند و کمتر گرداند ؛ اما چون شراب دریافت و بخفتند خماری منکر آرد که بیدار شوند و (دو) سه روز بدارد ( تاریخ بیهقی، تصحیح نفیسی، ج1، ص5) .بیهقی خود سعی می کند تاریخی بنویسد که منطبق بر علم تاریخ نویسی و از منطقی عقلانی برخوردار باشد. این تاریخ که بعضا تعبیر به تاریخ آل سبکتگین و بعضا تعبیر به تاریخ مسعودی شده ، در نحوه تاریخ نویسی با موازین علمی و هنری منطبق است ، به گونه ای که می توان آن را کامل ترین سند تاریخ زمان سلطان مسعود غزنوی و دقیق ترین نوشته در نقل جزئیات وقایع و حوادث عصر او دانست ( گزیده تاریخ بیهقی، دبیرسیاقی، ص1). این نقل دقیق جزئیات تا آنجا به ذکر ظرایف و دقایق منجر می شود که خیرهای تاریخی را در مسیر توصیفات ادبی قرار می دهد . هم، در پیوند با فلسفی – اخلاقی شدن روزافزون سنت تاریخ نگاری است که بهره گیری هر چه بیشتر از شعر و نثر پیشینیان و روایتهای تاریخی برای برجسته تر کردن درسهایی که می توان و باید از تاریخ برگرفت رونق بیشتری می گیرد و شگردهای روایی و آرایه های زبانی ، بیشتر از پیش به متن های تاریخی پا می گذارد (زندگی در آینه ، یاوری، ص182) . بدین سان عبرت آمیزی و عبرت آموزی در هیئت گزارش موثر ادبی رخ می نماید .
بیهقی در زمان مشغولی ، آنچه که به چشم می دید یا از ثقات می شنید – به قول خودش – "تعلیق" و یادداشت می کرد تا در دوران معزولی از آنها در تصنیف اثر خود بهره جوید ، گرچه به تحریک گروهی از قدرتمندان از بیم افشاگریهای بیهقی مقداری از یادداشتهای وی نابود و وی دردمند و داغدار شد . " اگر کاغذها و نسختهای من همه به قصد ناچیز نکرده بودندی ، این تاریخ از لونی دیگر آمدی ، حکم الله بینی و بین من فعل ذالک (تاریخ بیهقی فیاض ، ص381) ". با این حال گویا مواد اصلی تدوین این تاریخ ماندگار که با تعصب و حمیت و دقت بیهقی ، ارزش علمی و تاریخی یافته است ، همان تعلیقه ها و یادداشتهای ایام مشغولی بیهقی بود که از استبداد بدخواهان بدور مانده بود و هنگام تنظیم این یادداشتها و به صورت تاریخ مدون درآمدن آنها ، سالهای 450 و 451 ق. بوده است ( ر.ک: گزیده تاریخ بیهقی، شکری، ص10و11) .
مسعود غزنوی که تاریخ بیهقی موجود عمدتا شرح تاریخ ایران در دوران حکمرانی اوست از موجبات یک حکمرانی مبتنی بر اقتدار برخوردار نیست و تنها به قدرت و شوکتی می نازد که چند صباحی به او روی آورده است. او حقارت و ناشایستگی خود را در شوکتی پوشالی و دروغ پنهان کرده است ؛ شوکتی که وجود ندارد و بر ساخته است. او بر خلاف هیبت و شوکت ساختگی اش مردی حقیر و ترسو بود . زدن و کشتن ضعیف یا دشمن ضعیف و بی خطر را هنری بزرگ می پنداشت اما از رویارویی با دشمن قوی و خطرناک سخت هراسان بود (ر.ک: حدیث خداوندی و بندگی، ص101) .هم این حس خالی بودن از درون باعث می شد تا بدون آنکه توان تشخیص صحیح از سقیم داشته باشد ، همواره متوهم خطرهایی واقعی و کذایی بماند و به ویژه تا پایان عمر نسبت به جماعتی که محمودیان یا پدریان شناخته می شدند بدبین باشد . او به اکثر قریب به اتفاق محمودیان بدگمان بود. هیچ یک از مشاوران معتمد او از زمره پدریان نبودند . استثنائا به کسانی چون احمد حسن و بونصر مشکان تا حد زیادی اعتماد داشت . اما باز هم بسیاری از نقشه های خطیر و معمولا ویرانگر خود را در نهان و بدون آگاهی و مشورت آنها طرح و اجرا می کرد و فقط در مواردی از ایشان کمک می خواست که با بن بست مواجه می شد (همان، ص97 و 98) . او ابایی نداشت از آنکه در کنار شیوه های مختلفی از استنطاق و استراق اطلاع ، برای به حرف آوردن مظنونان حتی خادمان و در اصل حذف رقبا ، از شراب خوراندن به آنان سود جوید. سلطان مسعود برای پی بردن به کنه ضمیر دو تن از سردارانش یعنی غازی و اریارق آنها را به می گساری افراطی کشید و هر دو را از میان برداشت ( همان، صص80-83) . از چنین حاکمی جز این انتظار نمی رود که حتی شب نشینی های معمول را هم ممنوع بداند . دولتمردان غزنوی حق خلوت کردن با یکدیگر را نداشته اند ( همان، ص 83) .
نگاه متاملانه بیهقی از لونی است که می توان او را پیشگام در مطالعاتی دانست که بعدها در نوشته های امثال ابن خلدون در برسنجیدن و نقد تاریخ به معنای عام بروز مدون تری یافت . به تعبیری می توان او را متقدم فلسفه تاریخ نگری یا تاریخی نگری دانست (زمانه ، زندگی و کارنامه بیهقی، ص 212 و 213) .شاید همین اشراف او بر تاریخ و زوایای ذهن و ضمیر اشخاص تاریخ باعث می شد تا او به خود حق دهد که گاه از در نصیحت ورزی در باب پادشاهی چون مسعود نیز در آید ( "نقد و بررسی کتاب زمانه ، زندگی و کارنامه بیهقی" ، ص141) . پس از گزارش مرگ خوارزمشاه آلتونتاش که در جنگ با علی تگین کشته شده بود، بیهقی ضمن تذکری موعظه وار می گوید : " خردمند آن است که در قناعت زند که برهنه آمده است و برهنه خواهد گذشت" . بیهقی دوست خود ابوالقاسم حصیری را به خردمندی می ستاید زیرا پس از سفر حج از خدمت دولتی دست کشیده و در گوشه ای به عبادت مشغول شده است : " و خرد تمامش آن بود که امروز عاقبتی بدین خوبی یافته است و تا حج کرده است دست از خدمت بکشیده و زاویه ای اختیار کرده و به عبادت و خیر مشغول " (حدیث خداوندی و بندگی، ص72) .با این حال بیهقی در قبال کسانی چون بوسهل زوزنی که بر کار بوده است و دست و پای دائم می زده است که هماره بر کار باشد سخن جز به بزرگواری و انصاف نمی گوید . " و من در اعتقاد این مرد سخن جز نیکویی نگویم که قریب سیزده و چهارده سال او را می دیدم در مستی و هشیاری و به هیچ وقت سخنی نشنودم و چیزی نگفت که از آن دلیلی توانستی کرد بر بدی اعتقاد وی .من این دانم که نبشتم و بر این گواهی دهم در قیامت ، و آن کسان که محضر ساختند ایشان را محشری و موقفی قوی خواهد بود . پاسخ خود دهند " (تاریخ بیهقی فیاض، 1375، ص 27 و 28) .بیهقی در سراسر کتاب عظیم خود بدین نکته توجه داشته است که خواننده از نوشته های او پند بگیرد و حوادث و وقایع او را در اندیشه فروبرد و نیکیها و بدیها را از خلال حوادث بجوید و دریابد ( "تاریخ بیهقی یا آیینه عبرت "، ص53) .
بیهقی در عین باور به تقدیر ، گاه می پذیرد گویی که تقدیر ممکن است تابع قدرت قرار گیرد . در روزگار او قدرت معیار سنجش حق قلمداد شده و حق تابع قدرت است . اگر مرجع قدرت بیش از یکی باشد آنکه قدرت بیشتری دارد حق تر است . تقدیر نیز اگر چه به ظاهر پدیدآرنده قدرت و مقدم بر آن است ، در عمل اسیر چنگال قدرت می شود . یعنی قدرت هرجا باشد ، تقدیر هم موافق آن است ( حدیث خداوندی و بندگی، ص29 ). در سلسله مراتب قدرت در نظام غزنوی، فرماندهان سپاه در قاعده هرم قدرت قرار می گرفتند و حق مداخله در امور سیاسی را نداشتند و در جلسات مشورتی مهم که با حضور سران لشکر برگزار می شد ، فرماندهان نظامی از مداخله در تصمیم گیری های سیاسی تن می زدند. در جلسه محرمانه ای که مسعود به منظور رایزنی برای حمله به گرگان و طبرستان منعقد کرد وقتی وزیر از "اعیان سپاه" خواست که نظر خود را در این باره بیان کنند پاسخ آنها چنین بود: ما بندگانیم و ما را از بهر کار و شمشیر زدن و ولایت زیادکردن آرند و هر چه خداوند سلطان بفرماید بنده وار پیش رویم و جانها فدا کنیم . سخن ما این است . سخن باید و نباید و شاید و نشاید کار خواجه باشد که وزیر است و این کار ما نیست ( همان، ص 22) .
غزنویان خود را ایرانی و گراینده به رسوم ایران و حتی رسوم قبل از اسلام ایران یعنی دوره ساسانیان می دانستند. از نیمه قرن دوم، پس از استقرار خلافت اسلامی و انتقال پایتخت اسلام به بغداد که مرکز عمده تمدن و فرهنگ ایران در زمان ساسانیان بود، ایرانیانی که در حقیقت میراث دار فرهنگ ساسانی بودند به دربار خلافت راه یافتند و عناصر مهمی از تشکیلات و تشریفات دربار ساسانی را به آن منتقل کردند. از آن پس دربار خلیفه و به ویژه سلسله هایی که بر ایران حکومت می راندند هم کوشیدند تا از پادشاهان بزرگ ساسانی که در تواریخ عهد عباسی از آنها به نیکی یاد شده بود سرمشق بگیرند (همان، ص 67) ؛ حق نشستن افراد، اینکه فراخوانده در جای خود زانو بزند و زمین ببوسد، عنایت شاه از طریق پیش تخت خوانده شدن افراد و امثالهم. اما به رغم دربار پرتشریفات غزنوی، ترکمانان سلجوقی بر حسب قواعد نانوشته و ساده ای رفتار می کردند که متناسب با زندگی چادر نشینی بود . ترکمانان ساده زیست اندکی بعد نشان دادند که باز به رغم سیاست پیچیده و پرتزویر غزنویان به اصل اخلاقی رعایت " حق نان و نمک" قائل اند که اتفاقا از ارزشهای بنیادین جوانمردی در میان عامه ایرانیان بوده است . شاید همین سادگی ترکمانان هم در کنار جنگاوری ، عامل دیگری بود برای پیروزی آنها . بر خلاف درباریان تجمل پرست غزنوی ، مردم عادی خراسان و جاهای دیگر احتمالا سلجوقیان ساده زیست و بی ادعا را بر پادشاه مغرور غزنوی و کارگزاران طمع کار و سیری ناپذیرش ترجیح می داده اند ( همان ، ص 26 و 27) .