فرورفتن و نه پیش رفتن/دکتر محمد حسن صنعتی

مهم این است که یادمان باشد هر چیزی بطنی دارد و بلکه بطن آن بطنی دیگر. موسیقی بطنی دارد که اگر به آن پی بردی ، برده ای.آن وقت است که مصداق این سخن می شوی  :"گوید از جان مرد موسیقی شناس/لحن موسیقی خلقت را سپاس". همه ماجرا خود "مو" نیست. گاهی باید در "پیچش مو"درنگ کرد. اشاره اگر فهمیده شود حرفهای نگاهی که در طاق "ابرو" غنوده رمز گشایی می شود. آدمها در جابلقا و جابلسای عالم هم که باشند می توانند کم یا زیاد محظوظ این "جمعیت"باشند. به افراد از خدا بی خبر کاری ندارم که همین فطریات بشر را کرده اند پیشخوان کاسبی و بااسمهای دیگری چون "زٍن" و تمرکز و مخلفات من در آوردی دیگر ،افراد از همه جا بی خبر را سر کیسه می کنند.شاید مارسل پروست را کسی بدانیم ساکن غرب، سرزمینی که سالهاست خورشید معرفت در آنجا غروب کرده است. اما او زیز بمباران دنبال زمان و مکان از دست رفته ای می گشته که در آن پرده های دلش را بکاود.

ادامه نوشته

درسهای دهه فجر/دکتر صنعتی

   بعضا این گونه القا شده یا می شود که حضرت امام یا روحانیت معظم در ماجرای انقلاب اسلامی داعیه های قدرت طلبانه داشته اند در حالی که اگر به سیر شکل گیری انقلاب اسلامی توجه کنیم با نوعی تدرج مواجه می شویم. به عبارتی  اینگونه نبوده است که حضرت امام از همان ابتدا بنا بر سرنگونی محمد رضا پهلوی گذاشته باشند.بلکه در در دهه ۳۰ در اولین سخنرانی های امام در باب وضعیت دین و سیاست در حکومت و جامعه و حتی در محدوده قیام ۱۵ خرداد لحن ایشان لحن مشفقانه و نصیحت گرانه و به قول روشنتر"امر به معروف و نهی از منکر" است. این سخن مشهوری است از ایشان که در عین گامهای بلند شاه در همان سالها برای واگذاری کامل سرنوشت کشور در قالب قرادادهای ننگینی چون کاپیتولاسیون به امریکاییها  می فرمودند "آقای شاه ما می خواهیم تو آقا باشی!" تنها بعد از توهین های آشکار شاه و حکومتش به دین و باورهای دینی بود که امام با توجه به تجری بارز شاه ادبیات خود را به سمت مبارزه قهر آمیز سوق دادند.تاملی در نقطه های عطف انقلاب اسلامی  درسهای دیگری هم به همراه دارد.

   یادمان هست که در همان سالها منافقین کوشش کردند انقلاب امام را با دزدیدن آن از طریق دزدیدن شخصیتهای تراز اول و دوم به انحراف کشند. برای خنثی کردن این قبیل توطئه ها بود که آیت الله طالقانی جابجا سعی می کرد ارادت خالصانه خود را به امام نشان دهد.قدس سرهما. یک بار ایشان در ماجرای کردستان و ضرورت حضور سریعتر نیروهای مدافع نهضت فرمودند :رهبر اگر فرمان دهد من خودم  لباس سربازی می پوشم وسوار تانک می شوم و در میدان نبرد حاضر می شوم.دزدیده شدن انقلاب تجربه تلخی است که ممکن است در مورد انقلابهای موسوم به "بیداری اسلامی" تکرار شود.

ادامه نوشته

کمی فکر کنیم/دکتر صنعتی

خیلی وقتها گیرمان این است که از چیزهای ساده اما بسیار به دردخور بهره ای نداریم. یکی همین "تفکر" که گفته شده است یک ساعت آن افضل از هفتاد سال عبادت است. درست و قابل فهم هم هست ، وقتی تفکر می تواند یک گره سه روزه یا سه ماهه یا سه ساله و بلکه سیصدساله را باز کند. اینکه در حوزه علم یا فلسفه یک مسئله به نام گردش زمین به دور خورشید یا جسمانی بودن یا روحانی بودن حشر برای بشر حل شود مسئله سه هزار ساله و شاید همیشگی ست. تفکر مثل جست و جو برای رسیدن به یک اطلاع کلیدی است که می تواند یافته های یک بررسی سه ساله را به یک یررسی سه ساله دیگر وصل کند .بعد شما پس از مدتی گیج ردن در اینکه چرا فلانی بچه اش را فرستاده بورکینافاسو می فهمید او اول هم که از ضرورت تسهیل گمرکات در رابطه با کشور بهمان حرف می زده منظورش این بوده که آقازاده اگر خواست رفت و آمد کند و کارها را پیش ببرد اذیت نشود. یا می فهمید فلانی در تمام این سالهایی که کلاس حافظ شناسی راه انداخته بوده در اوین درکه برای این بوده که بچه های کربلایی مراد و حاج حیدر و مشهدی قدرت را که گرفتار نانوایی و باغداری و نجاری اند و نمی توانند به بچه هایشان برسند از آب و گل در بیایند.والا خود او که اصلا نه اهل کوه است نه کوهنوردی. عینک می زده تا بچه ها حال کنند با او باشند. بعد او حال کند که فرصتی جور شده تا کمی با بچه های خلق الله در این مورد صحبت کند که "غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد". تفکر یعنی همان گره گشایی که وقتی می شود شما از یک دغدغه طولانی مدت خلاص می شویدو می گویید: حالا فهمیدم چرا گناه کردن خوشمزه است . به قول معروف حرومخوری خوشمزه ست. چون اگر نباشد که ترک گناه نباید ثوابی داشته باشد. برای ترک چیزی که اخ و کخ است که نباید به کسی پاداش بدهند! باید دزدی به نام رندی و کار بلدی ارزش قلمداد بشود تا خوشایند خیلیها بشود .آن وقت ببینند که :ای بابا می شود به جای یک عمر دنده صنار سیشی چاق کردن   یکشبه صاحب همه چیز شد و بچه را فرستاد سراغ املاک عده ای دیگر در یک گوشه دیگر.کافی است قبول کنی روز روشن از دیوار مردم بروی بالا. اما آن صرافت که پیش آمد فلان جوان عزب حاضر می شود انگشت خودش را بسوزاند تا نشاط نگاه چپ به ناموس مردم نداشته باشد.
ادامه نوشته

کار عقلی/دکتر صنعتی

ما به کار عقلی هم نیارمندیم.و به نظرم ما اگر یک جو عقل توی سرمان باشد نباید سر حجیت عقل چون و چرا کنیم.راستی اول عقل است یا شرع؟یا دقیقتر بپرسم. می شود متشرع باشیم اما عاقلانه زندگی نکنیم؟ یا عقل می گوید آدم اگر عقل داشته باشد باید متشرع باشد؟ از سویی آدم اگر عاقلانه در بحث ورود پیدا نکند نمی تواند شریعت را فهم کند. به عبارتی باید فهم عقلانی داشته باشیم تا به فهم شرعی دست پیدا کنیم. هنگامی که می خواهیم از حرمت محرمات بگوییم -در شراب ، موسیقی مطرب،...- استدلال می کنیم که این بی اعتنایی به امر الهی ست.یا این نوعی اضرار به خود است. یا این فلان اثر مخرب اجتماعی را به دنبال دارد.در همه این عبارات ،استدلال می کنیم تا باعث تعقل شنونده شویم و عقل اورا فعال کنیم. در بعضی از این احتجاجها می گوییم "حرام است چون عقل را زائل می کند".عقل چیست؟"عقل که در لسان قرآن کریم به لبّ و مغز تعبیر می شود  ، قوّه ایست حسابگر و اندیشه گر که خداوند به انسان موهبت فرموده تا به کمک آن نیک و بد را بشناسد و حق و باطل را تمیز دهد و مسیر خویش را به مقصد کمال و سعادت برگزیند . تکامل معنوی انسان در پرتوی تعقل میسر است و آن که عقل ندارد فاقد کمال انسانیست . و وجه تمایز انسان با حیوان قوه تعقل و اندیشه اوست .یا به تعریفی دیگر : عقل قطبیست که مدار تکلیف بر آنست ، و حاکم و فارق بین حق و باطل است و ثواب و عقاب بر وجود آن مترتب می باشد و جلب منافع و دفع ضررها منوط به وجود او خواهد بود . عقل از دیدگاه فلاسفه ، جوهریست قدیم و تعلق به ماده ندارد نه ذاتاَ و نه فعلاَ . شناخت عقلی هم شناختی است از طریق تفکر و اندیشه و از این رو با ادراکات حسّی تفاوت ماهوی دارد "http://www.askdin.com/thread2904.html

عقل مرتبه ای دارد که بعضا در بیان عارفان فراگیری آن باعث شده تا آن را جان فراگیر هستی در شمار آورند.مولانا زبان حال اجزاءکائنات را این گونه به وصف در می آورد:

جمله ذرات زمین و آسمان        با تو می گویند روزان و شبان

ماسمیعیم و بصیریم و هشیم    با شما نامحرمان ما خامشیم

(ر.ک.غلامحسین ابراهیمی دینانی،آینه های فیلسوف،۱۳۸۰،ص۲۴۴)


 

ادامه نوشته

جهل کهنه و نو/دکتر محمد حسن صنعتی

زمانی بر بشر وماگذشته(قرن ششم هجری قمری) که در گزارش آن علوم عقلی با نام "علم تعطیل "نام برده می شود.(ر.ک.منصور ثروت،گنجینه ی حکمت در آثار نظامی ،۱۳۷۸،ص۲۵) اما گمان نکنیم که دوره ی چنان جهالتی که به قول جوانها مخها تعطیل بوده ،گذشته و حالا به عصر پر تلالوء علم و عقل رسیده ایم. ماانگار به علتهای پیداو پنهان از جهل خوش خوشانمان می شود.حالا هم که هفت - هشت قرن قمری و میلادی از آن وقتها گذشته یک "علم" می گوییم هزار "علم"از دهانمان می ریزد!برای خودمان و مدارج علمی مان غش و ضعف می رویم ،خصوصا اگر یکی دوتایمان بلد باشند به زبان ممالک راقیه بگویند"ساینس"(science). ماامروز بر وزن سرمازدگی که خون را هم ضمنا در بدن منجمد می کند به "علم زدگی"مبتلاییم.

عوامل بروز و گسترش این علم زدگی گوناگون است.بعضی مان در یک دوره هایی فکر کرده ایم حالا که متدین ها یا متدین نیستند یا بلد نیستند درست و حسابی دین بورزند پس دین به درد نمی خورد . حداکثر به در د همین می خورد که در پستوی زندگی های فردی آن هم فقط در عباداتش دین داشته باشیم و بس. دین باشد برای وقتهایی که می گذاریم برای عبادت. بلکه کفاره ی گناهانمان باشد. اما دنیا که این حرفها برنمی دارد. توی دنیا باید دوز و کلک بلد باشی تا کارت پیش برود. توی دنیا باید بیشتر کیف کرد. کیف هم در گرو این است که بیشتر داشته باشی. برای رفاه و راحتی و لذت بیشتر هم باید مخت را به کار بیندازی که اسمش می شود پیشرفت تکنولوژیک. این تکنولوژی می تواند کمکت کند که معادنت را استخراج کنی و بخوری و اگر کم آوردی جوری که از تو تشکر هم بکند لقمه ی جهان سومی یا جهان جنوبی و جهان شرقی را کش بروی تا بشود کش لقمه. وقتی علم می تواند تمام این تمنیات را برایمان راست و ریس کنذ دیگر دین را می خواهیم چه کنیم؟علم را می گذاریم جای دین.

ادامه نوشته

کاردرستها

تعجب می کنم.از کی؟واز چی؟از اینهایی که این همه امکان ارتباط و نامه نوشتن دارند اما سال تا سال خبری از هم نمی گیرند.از اینکه کاغذ و قلم و پست دم دست و ایمیل و هزار جور وسیله ی ارتباط دارند اما انگار بر عکس شده. اینها آمده تا آدمها مشغول خودشان باشندو همین ابزار آلات ارتباط! این مثل این است که هر چه دکتر زیاد می شود مریض و مریضی کمتر بشود.که البته نشده.نمی دانم تو هم قبول داری که قدیمترها که راه دور بود و امکان نامه نوشتن یا رساندن نامه کمتر ،‌‌‌‌ مردم بیشتر دلشان برای هم تنگ می شد؟ بگذریم .من هم داشت فراموشم می شد که اصلا برای چی نامه نوشته ام. دفعه قبل که نامه نوشته بودی نفهمیدم چه شده بود،می خواسته ای جوهر قلمت را امتحان کنی یا می خواسته ای خطت را امتحان کنی یا همین جوری دستت روی کاغذ چرخیده بود ؟یک حرفهای نا مفهومی نوشته بودی و ننوشته بودی.خلاصه ما که نفهمیدیم منظورت چی بود .شاید هم خودمانیم می خواسته ای محرمانه چیزی بگویی ،ما نفهمیده ایم! از این که بگذریم، صحبت از کتابی کرده بودی که نویسنده ظاهرا خیلی کارش درست است. انگار همین جوری گتره ای و کیلویی حرف نمی زند. ظاهرا راسته کار آدمهایی هم هست که می خواهند کار درست باشند.گفته بودی برای کسانی خوب است که می خواهند مشکلاتشان را از طریق علوم غریبه و این حرفها حل کنند.شرطش  این است که هروقت می خواهند این کتاب را دست بگیرند برای خواندن ، سه تا قل هوالله بخوانند.توی مسیر هم که می آمده اند به کسی کمک کرده باشند. حتم همچین آدمی از آنهایی است که گاهی دستشان توی جیب شان می رود. اگر درست به خاطرم مانده باشدگفته بودی نباید توی کاری که از آن سر در نمی آورند مثلا کارهای سید هبه الله که می دانند آدم درستی هم هست شک بیاورند.یا زبانم لال اورا به خاطر بساط نخ و سوزن فروشیی که باز کرده مسخره اش کنند. به هر حال خوشحال می شوم اگر جواب نامه ام را بدهی.باقی بقایت. ما کار خودمان را می کنیم. هر کی هر چی می خواهد بگوید بگوید. بگذار بگویند فلانی خیلی بیکار است که به دوستهای قدیمی اش هنوز نامه می دهد.  دوست دارم گاهی از همدیگر احوال بپرسیم.

وحدت مسلمانها و تهدید جدی جهانی

من در نوشته های قبلی ام به این نکته پرداخته ام که بد خواهان زور گوی مادارند با خون مسلمانها  آسیاب خودشان را می چرخانند و نان خود شان را می پزند . اخیرا مقام معظم رهبری بعضی از نکات مربوط به رفتار تکفیری ها و آفاتی را که متوجه جهان اسلام شده در صحبتی به تاریخ ۲۹ /۱۰/۱۳۸۹توضیح داده اند که به نظرم بسیار مهم می آید. ایشان با تبریک عید سعید میلاد پیامبر اعظم حضرت محمد مصطفی(ص) و ولادت پربرکت امام جعفر صادق (ع)، «آزادی از تصورات و اوهام» و سپس تلاش برای «آزادی از ظلم و ستم حکومت­های مستبد و ایجاد حکومت عادلانه» را دو روش اساسی اسلام برای آزادی بشر برشمردند و افزودند: ملت­های مسلمان باید با ایجاد آزادی درونی و فکری، تلاش کنند با دستیابی به «استقلال سیاسی، استقرار حکومت­های مردمی، برپایی مردم سالاری دینی و حرکت براساس شریعت اسلام»، خود را به آزادی مورد نظر اسلام عزیز برسانند.
ادامه نوشته

موقعیت مطهر

شما هم گاهی شنیده اید که به جای "طنز"بر طنز موقعیت تاکید می شود.یعنی باید موقعیتی به وجود بیاید که مخاطبها نه به علت تاثر از جنگولک بازی چهار نفر بلکه با توجه به موقعیت خنده آوری که در اثر یک سری مناسبات پدید می آید در درون احساس حضور در موقعیت  طنز پیدا کنند. آن وقت است که جزءجزءاشارات در موقعیت و اتمسفر طنز فهمیده می شود و در گروتسکی تلخ و شیرین به فلان واقعیت تلخ که ممکن است خود نیز بخش شیرین یا تلخ آن  باشند می خندند یا گریه می کنند بی آنکه به آنها برخورده باشد.ودر عین حال با توجه به فضای مطایبه ای که خلق شده تلخ ترین پیامها را با ظرفیت بیشتری می پذیرند.یه نظرم در ابلاغ هر پیامی ابتدا باید موقعیت مناسب ابلاغ آن پیام طراحی و به طور طبیعی ایجاد شود تا ابلاغ به هدف مورد نظر برسد. روضه هم چنین حکمی دارد. دیده اید منبری بزرگواری را که به رغم فضل و کمال بسیار از هنر خلق موقعیت روضه عاری است و هنگامی که روضه می خواند هر چه هم به صحنه های مظلومیت اهل بیت اشاره می کند تاثری در مستمعین ایجاد نمی شود و دیده اید و دیده ایم منبری بزرگوار دیگری را که ابتدا بحث مشبعی در مقام معرفت اهل بیت آغاز می کند وتدریجا همپای عاقله ی مخاطب  عاطفه ی اورا  در سیر بحث همراه می گرداند. او نیک می داند که اگر ذهن و ضمیر مستمع به مقام بلند هر کدام از اهل بیت و آل عبا توجه پیدا کند اشاره ای حتی کمرنگ به جزئی ترین رفتار دون شان خاندان پیامبر از ناحیه ی اشقیاء برای تاثری شدید کفایت می کند و دیگر نیازی به ترسیم فجیع ترین حادثه ها و مصیبات وارده نیست. گمان بنده این است که مدیران جامعه باید موقعیت مناسب برای مصونیت و طهارت نفسانی آدمها را به وجود بیاورند . در موقعیت مطهر است که آدمها نشاط گناه ندارند و سائقه ی طبیعی به طهارت دارند. من خانمهای بد حجابی را دیده ام که وقتی لب به سخن گشوده اند و ضمیر خود را بیرون ریخته اند صد در صد مطمئن شده ام که چون در فلان جا زندگی می کرده اند و موقعیت غالب آنجا چنان بوده چنین شده اند و اگر در موقعیت مناسب تری می بوده اند بسیار برای حجب و حیا و عفت مستعد و مایل بوده اند وبا حجاب می شده اند چنان که فی الحال هم کف نفس دارند و به عفت و پاکی میل قلبی دارند. در یک سفر خارجی روحانی اهل نظر و حالی را ملاقات کردم که می گفت جو غالب اینجا نداشتن محاسن است. ما هم نتوانسته ایم محاسن بگذاریم.

این دقیقه ای ست که باید به جای مالیخولیای قدرت واین تصور که در مسائل فرهنگی"همه چی آرومه" معرفت خودمان را در طراحی و تولید موقعیت برای مومن شدن و مومن ماندن مردم ایران - وبعد دنیا-  تعمیق و توسعه بدهیم. نگوییم اگر من رئیس شورای اسلامی شنگول آبادهم بودم خدای معرفتم و حتی استادان دانشگاه و حوزه هم باید بیایند پای حرفهایم!

عقل , انسانی و همگانی ست

یکی از امکانات ارتفای علمی و فکری -شبیه فرهنگ نویسی -گفت و گوست.در گفت و گو ما اول همان طور که خودمان را خدای عقل خیال می کنیم برای دیگران هم یک جو عقل قائل می شویم.و بعد آماده می شویم تا زرنگی کنیم و آنچه را دیگران می دانند و می فهمند بگذاریم روی آنچه خودمان احتمالا زحمت کشیده ایم و فهمیده ایم. بعد هر جا که دهان باز می کنیم سرما نمی رسد به زیر صفر. و دیگران اقرار می کنند که از مصاحبت با ما نه تنها ضرر نکرده اند که مشعوف شده اند.آخر ما با همفکری به نحوی تصاعدی دانا نشان می دهیم چون مثل آن است که یکتنه به وسعت و عمق و ارتفاع عقل ده-دوازده نفر قدرت عقلی پیدا کرده باشیم. حال  که چنین است بعضی از ما آدمها باید مغز چه حیوانی را خورده باشیم که از همفکری و گفت و گو با دیگر بندگان خدا غفلت می کنیم؟! احتمالا پای یک همچین ماجرایی وسط است که "نورتروپ فرای "به تاجیکستان می پرداخته است و "آرتور پوپ" دلباخته ی ایران می شده است در حدی که وصیت کرده بوده است که اورا در اصفهان و در کنار سی و سه پل دفن کنند و همین کار را هم کرده اند. گستره ی ایران شناسی در جهان هم بی ارتباط با چنین نظری نیست. اولین خطوط و زبانهای باستانی ما را ایران شناسان غربی از فبیل "هرتسفلد" و "بن ونیست" کشف کرده اند. در اولین تصحیح های آثار ادبی ما غربیها پیشقدم بوده اند. حتی درتدوین امروزی و گرامری اولین دستورهای عربی آلمانیها نقش داشته اند. نسخه های اولیه شاهنامه موسوم به نامهایی چون "فریتز ولف"و"ژول موهل" است. و تاریخ بیهقی با پیگیری امثال "مورلی"انگلیسی جمع و جور و تصحیح شده است.نمی خواهم همه ی تاریخ ایران شناسی را اینجا نقل کنم. این هم واقعیتی است که بخشی از شرق شناسی های واقع شده آلوده به نیات استعماری و بلکه نو استعماری بوده است. اما این هم یادمان باشد که اگر ویل دورانت مشرق زمین را گاهواره ی تمدن می داند ناشی از اذعان به حضور مواریث فرهنگی و تمدنی فراوان در این خطه بوده است. این آن چیزی است که در ذیل "خود شناسی" و هویت یابی باید در نظرمان باشد. وصیت اش را امیر المومنین (ع) فرموده است که شماراو همه ی فرزندانم و اهل و ایلم را  به دو چیز سفارش می کنم "تقوی و نظم امر" اما عمل به وصیت به جای آنکه از ما سر بزند از ناحیه کسانی سر می زند که شاید هیچ ارادتی به حضرت نداشته باشند اما حرف درست را به درستی شنیده اند و به درستی عمل می کنند.امروز آنها برای آنکه حساب زمان و زمانه دستشان باشد در خیابانهایشان همانطور که تابلوی راهنایی و رانندگی نصب کرده اند بر تابلوهایی ساعت نشانده اند.آن وقت روانشناس ما که اصرار هم دارد که حرفهایش را با آموزه های دینی منطبق نشان بدهد می گوید:"زن بنده ی حرف است . روزی صد و پنجاه بار به او بگویید دوستش دارید و دویست بار کلمه ی "عزیزم"تحویلش دهید."و تلویحا می خواست بگوید دروغ بگویید تا زندگیتان شیرین شود. اما به نظر من بچه ای که در چنین خانواده ای بزرگ شود و نفهمیده باشد که قول و عمل صادقانه و مومنانه ی آدم باید نشان بدهد که عاشق زندگی و همسر و فرزندان خود است مداح هم که بشود مجیز مردم را می گوید تا از او خوششان بیاید و پاکتهای غنی شده ای تحویل بدهند و دروغ قاطی روضه اش می کند تا ناظران بگویند عجب شور و حالی راه انداخته است غافل از آنکه امام حسین (ع)برای صداقت و حقیقت به شهادت رسید و می خواست همه بفهمند دروغ گناه کبیره است و  یزید دروع تحمیل شده از سوی زر و زور تحمیلی اموی است! 

 

فرهنگ بزرگی

من اعتقادات غریبی دارم. مثلا فکر می کنم در شرایط برابر که بعضی ها می گویند هیچ وقت نمی شود زنها بهتر از مردها چغل ترین حرفها را می توانند بزنند بدون آنکه به کسی بربخورد. همان حرفها را بلکه ملایمترش را یک مرد با هزار حزم و احتیاط هم که بگوید به ده جای آدمها بر می خورد. لحن ولینتی در کلام خانمها -که معمولا  در هر سن و سالی احساسات مادرانه هم دارند-هست که قلب قصاب را نرم می کند چه برسد به دل کوچک قناریهارا. حاصل جمع این صغرا و کبرا این است که خانمها بیش از اینها می توانند در ظرفیتهای مدیریتی به کار گرفته شوند.یکی دیگر از همین اعتقادات غریبم این است که خیال می کنم ما خیلی وقتها باید برویم سر وقت فرهنگ نویسها. بله فرهنگ نویسها! فرهنگ نویس جماعت مجبور است در آن واحد همه چیز باشد. زبان شناس باید باشد چون  با عناصر زبان و نظام زبانی سرو کار دارد.با زبان که سرو کار داشت نمی تواند با فلسفه ی زبان ناآشنا باشد . به فلسفه ی زبان که پرذاخت یعنی غور کرده است در منطق زبان و بعد نطق و بعد اندیشه. لغت راکه دست گرفت برای گذاشتن در فرهنگ مجبور است تمام شجره نامه ی لغت و تمام ارتباطهای مردم شناختی و روانشناسی آن را هم کشف کند.ومگر می تواند به تاریخ لغت و بعد تاریخ اجتماعی کاری نداشته باشد؟ اوخیلی چیزها باید بداند. در هر واژه به قدر مقاله ی یک دائره المعارف مراجعه لازم دارد. او لازم است از سنگ پا تا سرمه چیز بفهمد. اندیشه های سقراط و افلاطون را هم باید بداند و اینکه کجاها دعوایشان شده است و اینکه ارسطو سالها بعد از مرگشان چقدر تلاش کرده است بین شان آشتی برقرار کند. فرهنگ نویس باید از علم طب تا شیمی امروز و کیمیای دیروز سر در بیاورد. او می داند که بزرگان هم با همه ی بزرگی شان ممکن است فریب بخورند.منتهی چون از دیگران بزرگترند و چه بسا خدماتشان هم بزرگتر است  خطاهایشان هم بزرگتر است. او حق دارد تعجب کند از اینکه گاهی بزرگترها مثل کوچک ترها دعوامی کنند.اما این را هم می داند که آدم برای اینکه دیر تر سرما بخورد باید ترشی  مصرف کند . شاید بتواند خودش را سر پا نگه دارد. او سعی می کند هر چه به دردی از درد های بشر می خورد از گوشه و کنار دستچین کند و بیاورد توی فرهنگش و از آنجا فرهنگ و فرهیختگی توی خواص الناس و عوام الناس پخش کند.شاید بد نباشد ما هرکدام هر جا هستیم به اندازه ی فرهنگ نویس ابعاد و زوایا برای بحثها قائل باشیم و ساده برخورد نکنیم چه به ایجاب و چه به سلب!

طبقه و تایتل

یک وقتهایی بچه تر که بودیم یکی دو تا از همکلاسیها دوست داشتند مثل آدمهایی که خیلی آدم شناس تشریف دارند بگویند تقی بچه ای خجالتی ست و نقی عجیب پررو ست.احمد زبل است و محمود پخمه.شهرام شلخته است و بهرام اتوکشیده و منظم.بعد برای هر کدام از بچه ها گروهی قائل می شدند و به هر گروه هم نمره ای می دادند. معمولا هم هیچ گروهی پیدا نمی شد که بالاتر از نمره ناپلئونی نمره ای گرفته باشد. جالب این بود که خودشان در هیچ کدام از این گروهها نبودند.می گفتند ما گروه شناسیم. ومن می ماندم که چه کسی به آن یکی دونفر مدرک ومجوز گروه شناسی داده است. از این کفرم می گرفت که به رئیس و ناظم و معلمها هم رحم نمی کردند و آنها را هم در یکی از گروههایی که کشف کرده بودند می چپاندند. عین خیالشان هم نبود که خبر این ادا و اطوارها به گوش آقا ناظم برسد.جالب تر این بود که  حدودا چهل نفر دانش آموز بودیم و آنها در کلاسمان بیش از چهل گروه شتاسایی کرده بودند. نتیجه اش این شده بود که حتی شاگردهای اول و دوم و سوم و چهارم کلاسمان هم همه اش از خودشان ناخاطر جمع بودند با اینکه نه تنها حتی یک بار هم به دفتر احضارشان نکرده بودند که همیشه هم قدر می دیدند و آنهایی که قدشان کوتاهتر بود بر صدر می نشستند تا تخته را بهتر ببینند خصوصا که شاگرد دوم و سوممان عینکی هم بودند.

رد شویم.از آن بچه ها فوقش ده تایشان به جایی رسیدند.نفهمیدیم اسم گذاریها و تلقینهای آن دو تا شیر پاک خورده آنها را ناکار کردیا معلمها گرفتار قرض و قوله هایشان شدند. بعدها هرچه برای نشریه ی اتحادیه دانش آموزان شهر دنبال یکی می گشتیم که سرش به تنش بیرزد پیدا نمی کردیم  تا اینکه عکس چند تایشان را  توی یک مجله ی انگلیسی زبان دیدیم با شرح و تفصیلات که فلانی مخترع دستگاه نک و نال(مثل ماشین کوکی هایی که مرتب می گوید fire) شده است و یکی شان اولین چاپخانه را وارد شهر کرده است. یکی شان هم ظاهرا از کتابفروشی بر خیابان پول خوبی به جیب زده بود.

از اینها که بگذریم اگر قرار باشد به هر کس نمره ای بدهیم آن هم از این نوع کسی نمی ماند که بشود الگو قرارش داد. شاید به این نکته مربوط باشد. مدتی فکر می کردم که چرا بعضی نشریات که وقتی اسم آن طرف آب وسط می آید قند توی دلشان آب می شود عکس چهره چاپ می کنند.تدریجا به این صرافت افتادم که یک دلیلش این است که ما چشم دیدن "چهره "به قول امروز و "قهرمان" به قول دیروز را نداریم در حالی که آدم های جامعه، مجله خوان یا بیننده ی فیلم از آشنایی با چهره خوششان می آید.بد هم نیست اگر بتوانیم کسانی را چهره کنیم که قابلیت الگو شدن را داشته باشند . مگر غیر از این است که در دین هم ما توصیه شده ایم به آنکه کسی را صاحب کرامتی را الگوی خود قرار دهیم. پیامبر خدا به عنوان اسوه ی امت اسلامی و بلکه جهان بشریت معرفی شده است. امام حسین (ع) که قصدش اصلاح امت جدش بوده است با قیامی قهرمانانه حماسه ی بزرگ و همیشه زنده ی عاشورا را آفرید به گونه ای که حتی آزادگان غیر مسلمان هم بعضا در قیامهای آزادیخواهانه شان از حضرت الهام گرفته اند. ما با قهرمان داشتن مشکل داریم. حرفهای قشنگ قشنگ توی سر مان انداخته اند که بعد از عقب نشینی گالیله دوستدارانش گفتند :"بدبخت ملتی که تو قهرمانش باشی"و او جواب داد که "بدبخت ملتی که منتظر قهرمان است!" همانها که این حرفها را چا پ می زنند کارهای فرهنگی شان را با قهرمان تراشی پیش می برند. حاصلش اینکه امروز بچه ی من و شما "مسی"فوتبالیست را با همه ایل و تبارش می شناسد اما انگار حتی یک بار نام "بهروز مرادی" قهرمان مقاومت در خرمشهر-که مدتی خونین شهر خوانده می شد- را نشنیده است.

میل به نمره دادن

بزرگوارهایی مثل استاد دینانی و استاد اعوانی ودکتر گلشنی که حرف برای گفتن دارند ناشی از آن است که رسم ادب می دانسته اند ودر محضر بوعلی و فارابی و ابن رشد زانوی تلمذ زده اند .چنانکه عزیزانی چون سهراب و قیصر امین پور و سلمان هراتی ریزه خور خوان با برکت بیدل و صائب و سعدی بوده اند که امروز نکته ای گفته اند و حکمتی پرداخته اند.ولیکن ما امروز قبل از آنکه مقر و مذعن به ندانستن باشیم و دست استسقا در برابر پیشقراولان قافله ی جست و جو پیش آوریم تا تشنگی معرفتمان را بنشانند قلم بر سر دست می گیریم تا برای آموزگاران روزگار کارنامه بسازیم و نمره بپردازیم.هر نامی که می شنویم اول براق طی الارضی به مجال  یک تا دو دقیقه در شش-هفت دهه عمر علمی و معرفتی آنان هستیم. پرواضح است که با این سر آسیمگی - عمدتا ناشی از عافیت طلبی- بعید است  کسی رتبه ی قبول پیداکند.این در حالی ست که ما توصیه شده ایم به نگریستن در آنچه گفته می شود ونه در آنکه می گوید.اما همواره در آن می پیچیم که شاید این گفته  سخن حقی باشد که از آن اراده ی باطل شده است! هیچ وقت هم کارنامه ای برای خود ترتیب نمی دهیم که چرا همواره به بخشهایی از دین قائلیم و به بخشهایی نه وچرا حاضر نیستیم نمره ی اعمال خود را تعیین کنیم.چرا حاضر نیستیم در عین توجه جامع و در عین حال منصفانه حرفهای اهل نظر را از منظر عالمان همتراز سره و ناسره کنیم. مختصری دقت نشان می دهد که اصحاب نظر هیچ وقت از این سان پابرهنه و پیاده و بی گدار در بحر بیکران معرفت دخول نمی کنند.در این وارسی ها چشمهایمان - به رغم آنکه بزرگ و قائدی دلسوز و خبیر و بصیر چون امام می فرمود میزان حال فعلی افراد است- بی آنکه به محظورات زندگی و عمر علمی افراد در زمانه ای دیگر اعتنا کنیم بر هر چه امروز برای عرضه به دنیای لیبرالیسم زده و سکولار شده دارند وهر آنچه برای دعوت دیگران به اندیشه ی توحیدی و سازنده ی اسلام دارند بسته می شود.

در هم و برهم

 

اگر بخواهم روزی نامی برای این قبیل نوشته هایم انتخاب کنم می شود "در هم و بر هم".یا اگر کمی ادبیات بورزم و ادبیات قاطی اش کنم "دراهم در هم"به کسر هاء اول و میم اول و فتح هاء دوم .آنها را دینار نمی توان دانست تا بشود "دنانیر "یا چیزی شبیه به آن.ویژگی آنها این است که وقتی از یک دغدغه می گویی همه ی دردها با هم عود می کند.ویژگی دیگرشان نداشتن ایل و تبار روشن است.مملکتشان مصر و عراق و شام نیست.به خیلی سرزمینها مربوط اند و به هیچ کدام به تنهایی نه.

از اینها که بگذریم می گویم هرجا که بوده ام متذکر خود و دیگران به این نکته بوده ام که اگر کار معلوم باشد راه هم معلوم است یا تقریبا معلوم است. مشکل آن است که خیلیها نمی دانند چکاره اند.وقتی می پرسی می خواهی چه کنی بیانیه ی قرا می خوانند.تامختصر درد شان تسکین پیدا می کند راه می افتند. می گویی کجا؟می گویند :می رویم تا ببینیم از کجا سر در می آوریم.در حالی که  پرهستند از سوالهایی که نمی دانند!ونمی دانند بیش و پیش از آنها حکیمان فرزانه و ادیبان پرمایه به این سوالها اندیشیده اند و پاسخ نیز گفته اند. جزاین اگر باشد چرا باید دانشمندان معرفت پژوه این سرزمین و دیگر سرزمینها دوره بیفتند لای نوشته های بوعلی سینا و خواجه نصیر و ابن رشد.یا چرا باید این همه شعر و حکمت شاعران و عرفای ما از فردوسی توسی و ناصر خسرو قبادیانی و سنایی غزنوی و خاقانی شروانی و انوری ابیوردی و نظامی گنجوی و عطار نیشابوری و مولوی بلخی وسعدی شیرازی و حافظ شیرازی وصائب تبریزی تا محمد طبری و ابوالحسن خرقانی و ابوسعید ابوالخیرنیشابوری و علی هجویری و ابوالفضل بیهقی و خواجه نظام الملک توسی و انصاری هروی و غزالی توسی و رشیدالدین میبدی و عین القضات همدانی و عروضی سمرقندی و شهاب الدین سهروردی و زیدری نسوی و نجم رازی و محمد جوینی و محمود کاشانی و علاء الدوله  ی سمنانی و صدها قطب دیگر فکری از این سرزمین مورد تصحیح و تحشیه و استفاده باشد؟

 

 

مکتوبات یک مشاور

 
ادامه نوشته