سرمایه های معنوی
سرمایه های معنوی
محمدحسن صنعتی
یکی از مشکلات ظاهرا حل نشدنی ایران چیزی است که از آن معمولا تعبیر به قحط الرجال و بعضا جهل الرجال ( لابد یعنی ناشناخته ماندن رجال ) شده است و این می تواند ناشی از آن باشد که برای ما معمولا هیچ وقت چیزی به اسم سرمایه موضوعیت نداشته است و به وجه اولی ، شناخت سرمایه اعم از مادی و معنوی و اجتماعی و از این قبیل . بعد از انقلاب پربعید نیست که در سال های نخست این مشکل یا مسئله و آتش زیر خاکسترِ آن با باد گرایش های چپ ( نه لزوما چپ حزبی) دامن خورده باشد ؛ اما باید در سال های بعد مشمول اصلاح نگرش می شد . یعنی باید در همه رویکردها و زمینه ها می فهمیدیم که بدون شناخت و رسمیت بخشیِ سرمایه در انواع آن - و البته با مراعات قواعد علم و دین در باب آن - نمی شود کاری از پیش برد ، که نشد . مسئله در کشور ما – از دیرباز - به قدری گل درشت و چشمگیر بوده که حتی مقامات خارجیِ مهمان در دربارهای ایران هم در نگاه نخست متوجه غفلت ما می شده اند. در پایان فرمانروایی صفویان ، احمد دُرّی افندی سفیر سلطان عثمانی پس از دیدار از ایران و بررسی اوضاع در گزارشی که به دولت متبوع خود نوشت در اشاره ای روشن بینانه به اوضاع کشور و احتمال سقوط نزدیک صفویان ، عامل انحطاط ایران را نبودن رجال می داند که در جای خود نکته پراهمیتی است : " کشورشان به غایت آباد است اما دولت شان رجالی ندارد . گویی قحط الرجال است . اگر کسانی را که در مقام رجال دولت هستند به حرف بکشیم ، دست از لاف زنی برنمی دارند . به امر خداوند نکبت و نحوستی بر رخسارشان سایه افکنده است . هرگز خنده ای بر لبان شان دیده نمی شود " . گویا در همین زمینه پیشتر سلطان عثمانی هم با شاه ایران مواردی را مطرح کرده بوده است ( ر. ک : طباطبایی ، دیباچه ، 1381، ص430و431) . یک وجه این سرمایه شناسی ، رجال شناسی (غیر از علم رجال به معنای علوم رایج در حوزه انساب و اسناد) بوده است ؛ شناخت مردان بزرگ و کارآمد ؛ که به قول سعدی علیه الرحمه :
به کارهای گران مرد کاردیده فرست / که شیر شرزه در آرد به زیر خم کمند
جوان اگر چه قوی یال و پیلتن باشد / به جنگ دشمنش از هول بگسلد پیوند
و البته نه در مثل مناقشه است و نه نیازی به این تذکر که مراد از کارهای گران در این اشارت ، میدان عقل و علم و تجربه و جامع نگری و دلسوزی و مسئولیت پذیری است و نه میدان رزم پیکارگران تنومند و " رقابت مردان آهنین" . سخن از مردان بزرگی است که باید آنان را شناخت و میدان به آنان سپرد و نه آنکه آنان را به الفاظی قبیح چون "پیر – پاتال ، خسته ، کم آورده ، ..." از خود و از عرصه تعقل و تدبیر و تصمیم و تمشیتِ امور راند . عباس میرزا به تصدیق خودی و بیگانه شاید بزرگترین شاهزاده ای بوده که از سلسله قاجار بیرون آمده است و تمام مسافرانی که در آن عهد به ایران آمده اند ، متفق القول هستند که آنچه در ضمن او را ممتاز کرده و اعمالش را در نظرها بزرگ جلوه داده است ، گذشته از شجاعت شخصی ، تدبیر و کفایت وزیر او میرزا بزرگ قائم مقام فراهانی و پسر او میرزا ابوالقاسم بوده که به قائم مقام ثانی معروف است (مجتهدی ، آشنایی ایرانیان ، 1379، ص96و97) .
دور نیست که اگر این گروه سرد و گرم چشیده و چیز خوانده یا فهمیده و به قولی"دودچراغ خورده " ، پیر و خسته و ناتوان قلمداد می شوند از آن جهت باشد که ما تنها خطابه های بلند بالا و غرّا و صدای پرطنین از گلو برآوردن و تظاهر به تک و پو را کار می دانیم و اختصاص بخشی از اوقات را به تحقیق و تامل ، فشلی و یک جا نشینی در شمار می آوریم و اگر خود را پای بند دین نشان می دهیم ، غافلیم که ساعتی تفکر برتر از عبادت جن و انس است : در خبر است که "تفکرُ ساعهٍ خیرٌ من عبادهِ الثقلین" . یک ساعت اندیشه به است از عبادت انس و جن . این حدیث در کشف المحجوب هجویری و تفسیر ابوالفتوح رازی به صورت "تفکر ساعه خیر من عباده ستین سنه" آمده است ( میبدی ، گزیده تفسیر کشف الاسرار ، 1364، ص 165 و 239) .
یکی از سرمایه های ما مشرق زمینی ها و اکنون ایرانی ها این است که به ریشه های تمدنی ، فکری ، فرهنگی و دینی خود و تعاملاتی که در طول تاریخ با فرهنگ ها و تمدن های گوناگون داشته ایم واقف باشیم . این البته به معنی دعوت به توقف در گذشته نیست و به نوعی جای قدم استوار کردن در گذشته درخشان و پر برگ و بار و اصیل برای حرکت همراه با امید و اعتماد به نفسِ رو به آینده است .
تا نکنی جای قدم استوار / پای منه در طلب هیچ کار
شرط بود دیده به ره داشتن / خویشتن از چاه نگه داشتن (نظامی گنجوی)
به نظر مهرزاد بروجردی باید در چنین توغل هایی مبتنی بر پژوهش های سوال محور و اگر درست بگویم پژوهش های مسئله محور پیش رفت . او در اشاره به برنامه های مرکزی به نام مرکز ایرانی مطالعه فرهنگها که داریوش شایگان آن را مدیریت می کرده است می گوید هدف مرکز ، آشنا ساختن ایرانیان با تمدن های شرقی و آسیایی مانند چین ، ژاپن ، هند و مصر بود . مرکز در راه این هدف در سال 1356 در تهران گردهمایی ای را به نام " آیا تسلط تفکر غربی امکان گفت و گو میان فرهنگ ها را میسر می سازد؟" برگزار کرد ( بروجردی ، روشنفکران ایرانی و غرب ، " داریوش شایگان : فیلسوف آزاد اندیش" ، ص222) .
ما ایرانیان و اساسا ما مسلمانان نیاز داریم به آنکه از سنت های فکری – تعقلی – فلسفیِ خود ، صرف و نظر از صحت و سقم یا فراز و فرود اندیشه ورزی ها در این عرصه مطلع باشیم ، وگرنه غرب دست کم غرب امروز مایل است چنین القا کند که همه چیز اعم از تاریخ و فلسفه و فکر و فرهنگ و ادب و هنر از غرب شروع شده است . از این منظر تنها خوانش و فهم سنت های فلسفی و کلامی ما در ایجاد پیوند میان عقل و وحی ، ارض واسعه ای است که باید عمری در آن صرف نمود و در این فرضیه تامل کرد که - نمونه را - معتزله نخستین تلاش در آشتی عقل و وحی را صورت داده اند . در همین زمینه ، به گفته مرحوم حمید عنایت ، پیشتازتر از همه متفکرانی که اشتهای مسلمانان را برای بحث و فحص نظری برانگیختند ، معتزله بودند که رشد و رونق شان در قرن دوم هجری (هشتم میلادی ) بود و غالبا کوشش های آنان نخستین تلاشها در راه آشتی دادن بین عقل و وحی انگاشته می شود ( زیباکلام ، ما چگونه ما شدیم ، 1395، ص 259) . و در این بین عجیب آن است که در قرن بیست و یکم ما هنوز با مخالفت های مجدانه بعضی از اصحاب علم و دین با فلسفه – که بستری فکری است برای فهم و توسعه علم و دین – مواجهیم ؛ چنان که در عهد قاجار یعنی یک قرن و نیم قبل نیز دچار غفلت بوده ایم از این که فلسفه لازمه پیشرفت و سربلندی ایران است . " تانکوانی - یکی از همراهان ژنرال گاردان افسر فرانسوی و رئیس هیئت اعزامی ناپلئون پناپارت به ایران در زمان فتحلیشاه قاجار – می گوید : آنچه ایرانیان فاقد اند ، مشعل فلسفه است که در امور در نزد آنها آگاهی و وقوف ایجاد کند تا آنگاه از لحاظ علوم و فنون با ما برابر شوند (مجتهدی ، همان ، ص109) . غربی که بعضا ایرانیان در حسرت فهم طرز فکر آنها و یافتن راه درست پیشرفت بوده اند ، فلسفه را مبنای فهم هر علمی می داند ، چون به نظر او فلسفه ، ریشه است . دکارت فرانسوی در مقام خودآگاهی غربی با اصالت دادن به منِ متفکر ( کوگیتو) Cogito ergo sum] فکر می کنم پس هستم[ که در حکم بیانیه تاریخی اصالت بشر است ، مابعد الطبیعه یا متافیزیک را ریشه درخت علم و فیزیک را تنه آن و اخلاق و طب و مکانیک را شاخه و برگ و بار این درخت انگاشت (مددپور ، تجدد و دین زدایی ، 1372، ص114).
بخشی از سنت های بارآورِ فکری در سرزمین ما – صرف نظر از بعضی نحله ها و جریان های قابل نقد و احیانا ردّ صوفیانه – خود را در قالب آیین ها و آداب عرفانی نشان داده است . این همان چیزی است که علاوه بر تحقیقات و نگارش های دانشمندان در ایران و خارج از ایران ( جستجو در تصوف ایران ، از دکتر عبدالحسین زرین کوب ، عرفان عارفان مسلمان ، از رینولد نیکلسون و امثال آن) ، در متون آموزشی رسمی دانشگاه ها نیز مورد بازخوانی قرار می گیرد. دکتر سید ضیاء الدین سجادی در کتاب مقدمه ای بر مبانی عرفان و تصوف ، تصوف و عرفان ، مقامات و حالات در تصوف و سپس تصوف از قرن دوم تا قرن نهم را مورد بررسی قرار داده است. در این کتاب ، سرفصل هایی چون فرقه های صوفیه ، مستحسنات متصوفه و عشق عرفانی در ادبیات فارسی ، خواننده را در جریان تاملات و دیدگاه های ارزشمندی در باب تصوف و عرفان قرار می دهد ( ر. ک : سجادی ، مقدمه ای بر مبانی عرفان و تصوف ، 1384) . دکتر سعید رحیمیان در گزارش تحقیقی از اصول مشترک نظام های عرفانی ، عرفان نظری و عرفان عملی ، منشأ و خاستگاه عرفان نظری در اسلام و نسبت دین و عرفان گفته است . وی سپس به نحوی مستوفی ، به معرفت شناسی عرفان نظری ، هستی شناسی در بینش عرفانی ، خداشناسی در عرفان نظری ، جهان شناسی در عرفان نظری و انسان شناسی در عرفان نظری پرداخته است ( ر. ک : رحیمیان ، مبانی عرفان نظری ، 1388) .
همین مبانی عرفانی در طول تاریخ ، فرش سلیمانِ پرواز فرهنگ ایرانی بوده است ؛ تا آلبانی و بوسنی و البته نقاطی دیگر . به گفته سیدحسین نصر ، در مناطقی از کره زمین ، فرهنگ اسلامی ایران و به خصوص تصوف بود که ترکان را به کیش اسلام درآورد . فرهنگ ترکی اسلامی همواره رابطه بسیار نزدیکی با فرهنگ ایرانی و حتی زبان فارسی داشته است . بهترین شروح بر دیوان حافظ و مثنوی را ترکان و اهالی بوسنیه تحت نفوذ عثمانیان ]مثلا سودی بسنوی[ نوشته اند و صدها کلمه فارسی توسط زبان ترکی وارد زبان عربی کشورهای عربی خاورمیانه شده است ، و آنها بودند که زبان فارسی و فرهنگ ایرانی را با خود تا آلبانی و بوسنیه بردند ( سرفراز ، در تعریف فرهنگ ایرانی ، 1387، ص197) . در واقع ، صوفیان پتانسیل ایجاد پیوند میان صفویه ی ایران و عثمانیِ ترکیه داشته اند . سلاطین عثمانی مانند پادشاهان صفوی از پشتیبانی شیوخ صوفی آسیای صغیر برخوردار بودند و از آنها تبرک می جستند . سلسله های صوفی نقشبندیه ]که در آسیای مرکزی هم بسیاری طرفدار ومریدشان بودند[ ، نیز بسطامیه و بکتاشیه در آسیای صغیر مریدان فراوان داشتند (ثلاثی ، جهان ایرانی و ایران جهانی ، 1380، ص104؛ نیز ، ر. ک: صفحات بعد) .
با این حال ، نباید در هر مقوله جاده افراط یا تفریط پیمود و از طریق انصاف به حاشیه رفت . در طول تاریخ ما از خمودگیهای فکری و حتی جسمی به نام عرفان و تصوف ضربه خورده ایم . می توان گفت بی اعتنایی ما به مقوله جهانگردی و تبعاً بی اطلاع ماندن مان از تجربه های زیستی دیگران و شهرداری و مملکت داری جهانیان ، به طور عمده ناشی از وضعیت فکری ویژه ای بود که با "سیطره اندیشه عرفانی" ، به مثابه شالوده اندیشه ایرانی به ویژه در دوران انحطاط آن ایجاد شده بود ( طباطبایی ، دیباچه ، 1381، ص224) . حکمت ایرانی – در زبان سعدی علیه الرحمه - به ما گفته است : اندازه نگه دار که اندازه نکوست ؛ ولیکن ما فراموش می کنیم که هر نوع یا بخشی از سرمایه ، جا و مکان و میزان معینی از مدخلیت دارد . گویا ما چه در تحقیق – وقتی به جای منابع دست اول ، از منابع دست دوم و چندم سود می بریم – و چه در تاریخ ، منابع یا مواد فرآوری شده و دست به دست شده و احیانا از اصالت دور شده را دستمایه و بلکه دست نامه حرکت قرار می دهیم و همه نوع حکمت و حُکمی را از شعرا و صوفیان و سفرنامه نویسان می خواهیم و سرلوحه عمل قرار می دهیم . نمونه ای از چنین کج فهمی های مزمن و تاریخی را سیدجواد طباطبایی بازگو می کند : در دوره گذار ]همزمان با صفویه و قاجاریه[ ، در برزخ میان دو امتناع تجدید نظر در مبانی نظری اندیشه سنتی و رویکردی جدی به مبانی نظری اندیشه جدید ، سفرنامه نویسان به اندیشمندان سیاسی قوم تبدیل شدند ، ]خاصه که لزوماً و صرفاً به حکم آنان گردن نهاده باشیم[ ؛ هم چنانکه در سده های میانه تاریخ ایران زمین ، صوفیان به متفکران قوم تبدیل شده بودند . این سفرنامه نویسان نتوانستند در بهترین حالت ، از توصیف ظاهر دگرگونی های تمدنی فراتر رفته و مبانی نظری اندیشه ای را که شالوده آن دگرگونی ها بود ، مورد توجه قرار دهند . و در این دوره ، تامل در منطق مناسبات جدید از دیدگاه اندیشه تجدد ممکن نشد ، همچنان که در سده های پیشین با تبدیل شدن صوفیان به متفکران قوم ، اندیشه خردگرای از بنیاد به بن بست تعطیل رانده شده بود (طباطبایی ، دیباچه ، 1381، ص 275) .
مراد از بیان تبصره هایی چنین ، توصیه به نادیده گرفتن سرمایه های فرهنگی و ادبی مان نیست. سهل است و البته که باید مفاخر را پاس داشت . گاه ترکان سعی می کنند چون امروز مولوی در خاک ترکیه غنوده است بگویند او که از شعرا و عرفای فحل و حکمت دان و جان آگاه فارسی زبان است ، به ترکان و ترکیه تعلق دارد ؛ حال آنکه در زمان مولوی نام ترکیه هیچ جا نبوده و شاعر بزرگ بر اثر سوء قضا از بلخ به قونیه در امپراتوری روم شرقی رفته و در آنجا مجلس درس و بحث داشته است ( داوری ، نگاهی فلسفی به مسائل کنونی ایران ، 1396، ص318) .
از سویی واقعیت این است که گاه به سختی می توان در مقابل جریان های تاریخی ایستاد . شعر در جهان مدرن امروز در حالِ رفتن به حاشیه است . در باب زبان و ادبیات ما نیز چنین تأملاتی مطرح است که زبان فارسی نتوانسته است چنان که باید در بیان علمی و فلسفی مفاهیم ظاهر شود . به نظر داریوش آشوری ، زبان فارسی زبانی است اساسا ادبی . زبانی است که به قول فرانسوی ها ، "ژنی" اش در شعر ظاهر شده . اما استعداد درخشانی برای فلسفه و علم نشان نداده و اگر قرار است که تبدیل به زبان علم و فلسفه بشود ، باید هنوز کوشش های گسترده ای در آن بشود . در جهان تاریخی – فرهنگیِ فارسی ، شاعران محور اصلی فرهنگ و زبان قوم هستند . اما از ویژگی های مدرنیت آن است که شاعران را به حاشیه جامعه می رانَد ( آشوری ، ما و مدرنیت ، 1377، ص271 و 272) . از این منظر ، شعر که در دوره های زیادی پیش از این قدر دیده و بر صدر نشسته ، اکنون باید جمع تر بنشیند و دست کم بخشی از جای خود را در سرزمن های شرقی به مهمان های نوخوانده واگذارَد. در همین گذشته نزدیک ما ، شعر که باید سازنده وجه معنوی انسان باشد ، اشتباهاً به ادبی ترین یا بدیعی ترین وجه ممکن دستمایه ادبی نوشتن در باب تمدن و تکنولوژی! می شود ، غافل از آنکه اگر در گفت و گو از هر مقوله ای زبان ویژه آن شناخته نشود و به کار گرفته نشود ، کاربرد نابجای معادل های اصطلاحات علمی و فنی بیش از آنکه مایه پیشرفت باشد ، باعث عقب ماندگی از علوم و فنونِ روز می شود . ابوالحسن خان ایلچی که از اولین کارگزاران دیپلماسی کشور بوده و به عنوان اولین سفیر ایران در یک کشور خارجی شناخته شده ، اسکناس را که در انگلستان می بیند – با این تصور که هر حرفی باید موزون و مسجع باشد - در کتاب "حیرت نامه" ( سفرنامه اش به انگلستان) می نویسد : آن کاغذِ بهتر از زرِّ رایج ، مرغوب سلیقه تجار آن دیار است و نوت مذکور ]یا همان کاغذ اسکناس[ در حدود ممالک محروسه پادشاه ذی جاه انگریز مانند مرغ زرین جناح در پرواز است و با صاحبان نوت دمساز (طباطبایی ، همان ، ص262) .
در مورد شعر یکی از نکات که باید مد نظر باشد ، این است که نباید گزارش خشک و طابق النعل زمانه باشد. اما بعضی می پندارند شعر تابع اوضاع و مقتضیات اجتماعی است ، که در این صورت ، باید معطوف به زمان سرایش خوانده شود تا پیام آن به درستی دریافت شود. به عبارتی شعر هر شاعری را باید در تاریخ آن شاعر قرار دهند و بخوانند و در باره آن حکم کنند ( ر. ک : مددپور ، تجدد و دین زدایی ، 1372، ص 202) . محمد مددپور که بیشتر در عداد محققان ایدئولوژی اندیش به چشم آمده ، در باوری متفاوت از منظر مقبول میان افراد پای بند به آموزه های "انقلابی" و "ارزشی" معتقد بود شعر نباید در قید ایدئولوژی باشد : " نیما اگر خود را پای بند به یک ایدئولوژی می دانست ، شاید این مرجعیت را پیدا نمی کرد ، زیرا شاعر از آن جهت که شاعر است از هیچ ایدئولوژیی پیروی نمی کند . ایدئولوژی که در کار آمد ، توجیه و منطق و ارزش هم لازمه آن است و شاعر تا از منطق و ارزش و به طور کلی از ایدئولوژی خارج نشود شاعر نیست ". او می گوید : " هیچ شاعر حقیقیی را نمی شناسیم که در شعر خود خدمتگزار ایدئولوژی یا آنچه در عمل موثر است باشد . بلکه اثر و عمل و ارزش از شعر او بر می آید و به این ترتیب است که به خلق خدمت می کند " ( همان ، ص 199) .
نکته یا مسئله دیگر بروز "تکرار" در شعر گذشتگان و در نتیجه ملال آور شدن شعر برای شاعرِ شعر و تبعاً خوانندگان شعر – به ویژه در شعر بازگشت - است . "ناسزاگویی شاعرانی چون قاآنی و یغما ی ]جندقی[ را می توان از اضطراب و پریشانی احوال شان دانست . آنان دریافته بودند که در وضعی به سر می برند که کهنه و فرسوده و بی رنگ شده است . اینان خیام های جدید اند که با یأس مرگ آلوده و بدبینی مطلق و نوعی آنارشیسم اُنس گرفته اند و اغلب به اندیشه های شبه عرفانی و فحش و ناسزاگویی پناه می برند و بدین طریق درد و رنج و احساس خفقان بار خود را آرامش می بخشند .
یغما من و بخت و شادی و غم با هم
کردیم سفر به ملک هستی ز عدم
چون نوسفران به نیمه ره بخت بخفت
شادی ره خود گرفت و من ماندم و غم ( مددپور ، همان ، ص 168) .
با این همه ، در میانه و بلکه فراتر از مقولاتی چون فلسفه و عرفان و شعر و ادب و هنر ، آنچه لازم به نظر می رسد شعور است که لازمه بندگی و پادشاهی است ؛ چرا که خوب بودن کافی نیست ، صرف نظر از این بحث که اساسا خوب بودن چیست و به بودنِ چه ملحقات یا شروطی بازبسته است ؟ کروسینسکی در آغاز ]در کتاب تاریخ واپسین انقلاب ایران[ بحثی در باره شاه سلطان حسین می آوَرَد . او می نویسد : شاه ایران ، " انسان ترین ، مهربان ترین و در عین حال بی شعورترین شاهی بود که تا آن زمان در ایران به سلطنت رسیده بود" (طباطبایی ، دیباچه ای بر نظریه انحطاط ایران ، 1381، ص 435) .