پیام در رمان شمس و طغرا
پیام در رمان شمس و طغرا
محمد حسن صنعتی
اندیشه
به قول آلبر کامو ، نویسندگان بزرگ خود یک پا فیلسوف اند که به نقش و تأثیر عظیم رمان در اذهان مردم پی برده اند و افکار و عقاید خود را در رمان تصویر کرده اند : "رمان نویسان بزرگ ، رمان نویسانی فیلسوف هستند ، یعنی خلاف نویسندگانی که می خواهند مطلبی را به اثبات برسانند . و از این زمره اند بالزاک ، ملویل ، استاندال ، داستایوسکی ، پروست ، مالرو و کافکا . انتخابی که اینان کرده اند تا به کمک تصاویر بنویسند نه به یاری استدلال ، نشان دهنده نوعی اندیشه مشترک میان آنهاست ؛ اندیشه ای که به یقین می داند اصل توضیح بی فایده است" 230 . در این نگاه ، قصه ای که در آن شخصیتها فقط نماینده افکار و مامور انجام اعمال ناشی از این افکار بشوند ، "قصه عقاید" 231نامیده می شود . آلدوس هاکسلی و جورج اورول از برجسته ترین نویسندگان این نوع قصه هستند . نون و القلم آل احمد فابلی است در این شیوه و از داستانهای قدیم ، کلیله و دمنه زیباترین کتابی است که به این شکل در این جهان نگاشته شده است232 .
نویسنده شمس و طغرا طبعا در دین اسلام متعصب است و همه جا از آن تمجید و ستایش می کند و معتقد است که اگر پاره ای از مسلمانان بر خلاف آن رفتار می کنند نه از بدی دین آنان بلکه از بدی فطرت و عدم تربیت آنهاست . ماری ونیسی و مادر او دین اسلام را که به حقیقت آن پی برده اند به آسانی می پذیرند . با این همه نویسنده بعضی عادات زشت را که در اسلام رسوخ کرده است نکوهش می کند و تاثر خود را از بدعتهایی که در دین پدید آمده و باعث تفرقه ی امت شده کتمان نمی کند233.
خسروی خاصه در شخصیت شمس که شخصیت اصلی و قهرمان رمان است نشانه های تدین به دین اسلام را ارائه کرده است . وی در زیارت حضرت احمد بن موسی شاه چراغ در شیراز ، ابتدا نماز می خواند (معرفت ، 1/135) . به دلیل دیانت نیز قبل از رفتن به نزد شیخ سعدی برای تزویج پنهان طغرا برای خود – پنهان از نظر والد خود و والدین طغرا – از طغرا وکالت می گیرد ، و هم " کابین پنجهزار دینار زر سرخ" (معرفت ، 1/162) برای ازدواج با او معین می کند . وی از مغولان متنفر است به دلیل آنکه آنان را بددین و "دشمنان دین اسلام و اسلامیان" و "کافرهای بی انصاف" (معرفت ، 1/28) می شناسد .
رمان شمس و طغرا در عین حالی که داستانی عاشقانه است از روح دینی متاثر است . شمس " لذت عشق را با رعایت شرع بهم یافته"(کلاله ، 1/123) . مسلمان شدن التاجو بهادر ، طغای ، مریه ، ماری ونیزی ، مارکیز ، دمشق و مادرش (در رمان طغرل و هما) ، و شیعه شدن هما و محمد همه نموداری از همین فکر کلی است . به همین سبب است که طغای – مادر شوی مرده طغرا – زندگی در یک خانه با مرد نامحرم را نمی پسندد (کلاله ، 3/42) ، یا طغرا شوهر خود را محق به ازدواج مجدد می بیند و در مورد او ایثار به خرج می دهد (کلاله ، 2/113) ، یا ماری ونیزی دین اسلام را می ستاید (کلاله ، 2/144). همین روح دینی گاه برخی روایات را در داستان آورده ، نظیر واقعه ی آتشکده ی اردشیر خوره در شب تولد پیغمبر اسلام (ص) (کلاله ، 1/83 ، 2/155) یا باعث می شود تا با عبارات تند و زننده ای به روحانیان مسیحی بتازد و آنها را به فسق و بدکاری متهم کند (معرفت ، 1/365) .
ویژگی داستان آن است که اندیشه های نویسنده در زبان اشخاص بیان می شود . ابراهیم یونسی در تحلیل نسبت میان داستان و اشخاص می گوید : " از آنجا که داستان نویس انسان است لذا بین او و موضوع کارش خویشی و قرابت و شباهتی هست که در بسیاری از سایر اشکال هنری چنین پیوندی وجود ندارد . نقاش و مجسمه ساز نیازی به این پیوند ندارند . به بیان دیگر ، اجباری ندارند که به انسانها بپردازند ، مگر آنکه خود بخواهند . شاعران هم اجباری ندارند . موسیقیدان در این عرصه از همه محدودتر است ، چه اگر بخواهد نمی تواند انسانها را در ساخته های خود بیاورد . اما داستان نویس به خلاف بسیاری از همکاران خویش ، مشتی کلمات را به کار می گیرد ، برآنها نامهای معینی می گذارد ، جنسیتهای مشخصی را بدانها می دهد . حرکات و سکنات قابل قبولی را بدیشان تحمیل می کند و وارد داستانشان می سازد تا از طریق جملات و عباراتی سخن گویند . با این حال ماهیت و کیفیات این اشخاص محدود به تصوری است که نویسنده از مردم و نیز اطلاعاتی دارد که از روحیه و طبیعت خویش به دست آورده 234 .
در تحلیل کلی اشخاص اصلی داستان ، آمیزه ای از عرفان و عشق بر بسیاری از رفتارهای آنان سایه می افکند . " این که عشق مربی خوبی است برای جوانها و تمام هوا و هوس آنها را می سوزاند" (کلاله، 3/51) بی گمان از شور و عمقی عرفانی حکایت می کند . این عوالم عرفانی را در روحیات طغرا ، ماری و گاه شمس می توان دید ؛ اما از همه بارزتر در مورد سعدی است و بوالحسن شاذلی و نفوذ کلام و احترام این دو در نظر همگان و کراماتشان به واسطه ی صفای ضمیر . به همین سبب است که فخرالدین دیلمی ، پسرش شمس و طغرا از سالکان طریقت و مریدان شیخ سعدی اند و در دیگر شهرها نیز با برادران طریق نظیر بهاء الدین محمد رو به رو می شوند . پند دادن شمس به خواجه نظام الدین ابوبکر پدر هما در ترک حبّ ریاست نیز ناشی از استغنا و روح درویشانه ی اوست (کلاله، 3/263) . زیباترین تجلی ذوق عرفانی نویسنده در عوالم عاشقانه ی قهرمانان داستان است ؛ عشقی لطیف و زدوده و معنوی که همه کس آن را می تواند چشید ، آن گونه که طغرا معنی این بیت را دریافته است (کلاله ، 2/77 و 78) :
چنانت دوست می دارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم 235
با تجربه ای که محمدباقر میرزا خسروی در سیر و سلوک طریقت داشته ، ظهور برخی افکار عرفانی در رمان او موجب شگفتی نیست . از قضا این چاشنی ، داستان عاشقانه او را لطیف تر کرده خاصه وقتی خواننده را به خانقاه سعدی یا ابوالحسن شاذلی می برد و از زبان آنان می شنود " وفا کن تا صفا بینی" – شعاری که شمس و طغرا به آن وفادار ماندند - یا ماری در عشق به درجه ای می رسد که لذت عشق را در آن می داند که عاشق به وصال محبوب نائل نگردد ، حتی ، معشوق ، از حال عاشق بی خبر باشد (کلاله ، 2/11، 56، 61) 236 .
عشق با عوالم عرفانی
تعریف : عشق ، این عاطفی ترین رابطه ی انسانی در رمان شمس و طغرا تصویری تازه دارد . این عشق با حُسن ملازمه دارد . "محال است که شمع حسن در جائی برافروزد و پروانه عشق گرد آن بپرواز در نیاید و خود را نسوزد" . چنانکه اقتضای حسن جلوه گری و بروز است ، اقتضای عشق پرده دری و رسوایی است ( معرفت ، 1/133) . در چنین عشقی ، حسن ، مساوی زیبایی قرار نمی گیرد . در نگاه طغرای عاشق ، که "عشق را از این ملاحظات بسی دور می داند" ، " اگر تمام روی زمین پر از حور و غلمان بهشتی شود هیچیک را در نظر عاشق جلوه نیست و آنچه را در محبوب خود مشاهده می کند در آنها نخواهد دید . او در میان خوبان چون گل میان خار است" (معرفت ، 1/92) . عاشق عشق را که به کف آورد ، اختیار از کف می نهد ، چون شمس ( معرفت ، 1/128) و عشق کیمیایی خواهد شد که سامان اندیشگی او را در هم می ریزد . نفرت از مغول در شمس عاشق زایل می شود (معرفت ، 1/122) ؛ که چنین نفرین و آفرینهایی کار عاقلان است ، نه عاشقانی که در سلک دیوانگان و زنجیریان به شمار می آیند (معرفت ، 1/ 117) ، و حاکم عقل در مملکت وجودشان معزول است ، معشوق هر که می خواهد باشد . سلطان عشق ، تابع حکم عقل نیست ، و نیکوتر مربی مرد است اگر آلوده به هوای نفس نباشد . در این حال شخص را از جمله ی هوا و هوسهای باطل پاک می کند و از جمله ی قیدها آزاد می نماید ؛ به شرط عفت نفس و پاکبازی ( معرفت ، 1/114و115) .
عشق از سرِ دیوانگی است ، و طرفه آنکه در محاوره ی روزگار ، آن را نیز که دیوانه می دانیم عاشق می خوانیم . مجنون و فرهاد که عاشق اند دیوانه اند . سنجیده نمی نماید اگر بگوییم عاشقِ دیوانه . عاشق ، دیوانه است . عشق از وقتی آغاز می شود که عقل عدداندیش و ناتوان به کناری نهاده می شود.
چنین عشقی ، خود شریعت تازه ای است (معرفت ، 1/119) ، و براه است اگر شیخ شریعت ، سعدی فتوا دهد : " حضرت عشق را محترم دارید و قدر آن را بدانید که : اگر اینجا زن آید مرد گردد / رسد بیدرد صاحب درد گردد" (معرفت ، 1/162) .
عشق در مقایسه با عشق : در "عشق" شمس و طغرا نیز چون عشق سنتی در داستان فارسی و چون سنت عشق ، دو چهره ی محبوب – در نظر خواننده - به یکدیگر دل می بازند ؛ اما موانعی بر سر راه دارند . عارداشتن مغولان از دختر دادن به تاجیکان ، که با سختگیری ایلخانی و یاسای مغول جدی تر می شود از موانع عشق است (معرفت ، 1/81) . نیز ، پدر شمس در میانه است که " با مناعتی که دارد تا درست مطمئن نشود که به محض اظهار او با منت قبول می نمایند ، برای رساندن شمس به وصال قدمی برنخواهد داشت . شمس نیز راضی نیست که محض برآمدن هوای دل او ، "همچو مرد بزرگی بی اعتبار شود" (معرفت ، 1/82) .
رقبای شمس هم از موانع اند : حاکم نیرومند اصفهان ، بهاءالدین محمد پسر شمس الدین صاحب دیوان وزیر ، و پس از کنار رفتن او از راه عشق شمس ، سلطان آباقاخان مانع عشق است . هنگامی نیز که طغرا از اردوی سلطان می گریزد ، محمد ملک زاده ی مصری دلداده ی طغرا می شود . از سویی طغرا ، رقبایی دارد ، در رسیدن به عاشقی که بنامیزدِ آبش را برانگیخته : " بزرگ است خداوندی که این حسن و جمال را با آن شجاعت و هنر و این همت و گذشت در یک نفر جمع کرده" (معرفت ، 1/100) . ماری ونیزی و آبش خاتون در شرار عشق طغرا به شمس شریک می شوند .
اما "عشق" شمس و طغرا تفاوتهایی نیز با عشق سنتی دارد . اینجا مرد ، عاشق صرف و سرتا پا نیاز نیست . به همان سان که ابراز نیاز می کند ، اهل ناز است ؛ چر اکه معشوق نیز سراپا ناز نمی باشد . او نیز عاشق است . در هر دو سوی عشق ، کشش و کوشش توأمان است . در داستان خسرو و شیرین ، شیرین تنها برای خسرو آفریده می شود و در لیلی و مجنون ، لیلی تنها برای مجنون . اما اینجا عاشق و معشوق ، هر کدام در چند میدان جاذبه دارند . شمس ، سه تن را در میدان جاذبه ی خود شیفته و شیدا گردانیده : طغرا ، ماری ، آبش . و طغرا چند تن را در میدان جاذبه ی خود اسیر می کند : بهاء الدین محمد ، سلطان آباقاخان ، پسر ایلکان بهادر در اردوی ایلخانی ، ملک زاده ی مصری و مبارزالدین خالوی شمس . شمس گرفتار طغرایی است " که هر کس او را می بیند گرفتار می شود" (معرفت ، 1/271) و طغرا نیز گرفتار است و از رقبایی که چشم به شمس دارند دلشوره دارد (معرفت ، 1/58) . او معشوقی است که خود شدیداً دلباخته و عاشقِ عاشق است (معرفت ، 1/79) .
شاید تازگی و طرفه بودن این عشق است که باعث شده تا تکرار شود یا به گونه ای سمبلیک ادامه یابد . داستان طغرل و هما تکرار داستان شمس و طغرا به نظر می رسد (معرفت ، 3) . در جلد سوم رمان ، پسر ملک محمد مصری که پدرش عاشق طغرا بوده ، در هیئت و سیمای محمد شوی مارزده و مرده ی فردوس دختر شمس ، عاشق فردوس می شود تا عشق ناکام پدر به طغرا را به سرانجام برساند (معرفت ، 3/213) .
عشاق ، شرع را از نظر دور نمی دارند . شمس در پیشگاه " پدر روحانی" خود سعدی ، "به حقیقت حق و باطن حضرت شیخ سوگند" می خورد که در عشق صبر کند و قدمی به هوای نفس برندارد (معرفت ، 1/115) . او از "خالق" می ترسد (معرفت ، 1/155) . این گونه عشق ، "مربی خوبی است برای جوانها . تمام هوا و هوس آنها را می سوزاند ". بهتر آنکه مدتی بپاید تا عشاق را پخته و بردبار بپرورد (معرفت ، 3/70) . و حقیقت این است که طغرا و ماری که چنین عشقی را درک کرده اند ، پس از دو – سه سالی عشق ، در سن هجده – هفده سالگی زنانی کامله نشان می دهند (معرفت ، 2/ فصول پایانی) .
"عشق" طغرا : طغرا خودِ شمس را دوست دارد نه شوهریِ او را ؛ و همان ابتدا اعلام می کند که اگر شمس هزار زن بگیرد ذره ای از عشق طغرا کاسته نخواهد شد و ابداً هم دلتنگ نخواهد شد ؛ چرا که عشق غیر از شهوت است (معرفت ، 1/206) . او دوست می دارد که تمام مردان و زنان عالم شمس را دوست داشته باشند ، و البته نمی تواند ببیند که شمس کسی را معشوقه ی خود قرار دهد و دوست داشته باشد (معرفت ، 1/206) ؛ چون شمس را از هر کس و هر چیز عالم بیشتر دوست می دارد ، دلش می خواهد که به هر چه شمس میل کند فوراً برایش آماده کند ، اگر چه زن باشد (معرفت ، 1/207) .
طغرا حتی پس از ازدواج شمس و آبش نیز ، هنگامی که شمس منقلب است و حال بدی دارد ، از خدا می خواهد اگر بلایی در راه شمس است او را قربانی شمس کند چرا که زندگیِ بدون شمس را نمی خواهد (معرفت ، 2/166) . اما داستان عشق دیگر است . عشق در سنت عاشقی داستان ایرانی ، تا وقتی عشق است که موانع بر سر راه داشته باشد . و به اندازه ای که موانع به کنار روند عشق نیز به کناری می رود . آنجا که طغای مادر طغرا ، وقتی در برف مانده اند ، بر ترک شمس – سوار بر اسب – از او می پرسد "چه می شد که شما بمن محرم می شدید؟" و شمس پاسخ می دهد که "بسته بالتفات خودتان است از دوست یک اشاره وز ما به سر دویدن" و طغای می گوید "طغرا غلط می کند دیگر از شما حجاب کند"، "عشق" سر در نزول می گذارد (معرفت ، 1/278) . التاجو پدر طغرا زن و بچه ی خود را متعلق به شمس می داند (معرفت ، 1/289) و شمس و طغرا در حالی مصر را ترک می گویند که در آن سوی عالم هم معلوم شده که آنها زن و شوهرند (معرفت ، 1/398) . این نزول و افول که پس از فرستادن در پی طغای برای رساندن خود از اصفهان و تدارک عروسی طغرا سرعت گرفته با عروسی به ختم عشق می انجامد (معرفت ، 2/43-52) . دیگر سخن از دلدادگی فخرالدین پدر شمس و طغای مادر طغرا در بین است (معرفت ، 2/46) و طغرا در شب عروسی نگرانی خود را اعلام می کند : "می ترسم که امشب آخر عشق من و تو باشد گفت چرا گفت می گویند کام که حاصل شد آتش عشق سرد می شود (معرفت ، 2/57) .
طغرا که "گوهر گرانبهای عشق" در پیش او خیلی قدر دارد (معرفت ، 2/103) جایی به ماری می گوید : "اگر احترام شما در نظر من یکی بود چون بدانم محبوب مرا دوست دارید هزار خواهد شد زیرا فخر می کنم که من بغلط دل نباخته ام این شخص قابل دلباختن بوده (معرفت ، 2/103) و این سخن بویی از بیوفایی با خود دارد . گویی طغرا به دنبال دلیلی برای درستی دلباختن به شمس است . از همین روست که از این پس هر جا که طغرا اظهار گذشت می کند رشک و حسد و دروغ حس می شود (معرفت ، 2/107) . ماری که شمس را دوست می دارد و توانسته دوستی شمس را جلب کند ، باری طغرا را آزموده است : " نمی دانم تحمل دارید که گاهی از لبهای من بشنوید که من شمس شما را دوست دارم؟" فوراً حال طغرا تغییر کرد و اثر رشکی در دل خود احساس نمود(معرفت ، 2/105) . و طغرا معترف است که عشق شمس و طغرا پایان یافته : " مسلم است آندرجه عشق باقی نمانده است . از زناشویی آن سورت حرارت عشق می شکند . این که حالا داریم علاقه دیگر است نه عشق جانگداز . من شما را از جان خود بیشتر دوست دارم اما اسمش عشق نیست و خیلی دلم می خواهد که باز آن عالم را ببینم". وی به گفته خود ، حسد می برد به ماری " دختر ونیسی که امروز مالک مملکت عشق است و لذت عشق را او می برد" (معرفت ، 2/110و111) . به نظر طغرا ، شمس و طغرا باید مدتها در پیش ماری درس عشق بخوانند تا نکات عشق را بیاموزند (همان) . اما از آن پس ، همه ، تعجیل است برای تزویج ماری برای شمس . اگر به گفته ی طغرا ، از زناشویی سورت حرارت عشق می شکند (معرفت ، 2/110) با وساطت در پیوند شمس و ماری ، نظر به رشک و حسدی که در وجود طغرا جان گرفته ، در این حرکت تلاشی برای خاتمه بخشیدن به مالکیت ماری در مملکت عشق مشاهده می شود . در واقع طغرا می خواهد این مملکت را بسوزاند . برای او تصرف این مملکت ممکن نیست . او زوجه ی شمس است و سورت حرارت عشق در وجود او شکسته است (معرفت ، 2/116) . قبل از اینکه شمس و ماری را به حجله بفرستد ، به شمس می گوید : "بحق خدا اگر دست خالی از آنجا بیرون آئید دیگر مرا با خود در یک اطاق نخواهید دید " (معرفت ، 2/120) . مقصود او سرد کردن آتش عشق ماری است و ناکام نهادن او در عشق . طغرا همه ی سهم خود از زناشویی را می تواند واگذار کند اما ذره ای از سهم عشق را که خود صاحب نخستین آن بوده نمی تواند در کام دیگری ببیند : " محال است که تا مقصود خود را انجام ندهم و او را هم بصورت خود نکنم دست بردارم" (معرفت ، 2/116و117) . " تا سه شب طغرا آنجا ماند و مجبوراً شمس را پیش ماری می فرستاد . مقصودش این بود که خوب حرارت عشق ماری را بنشاند(معرفت ، 2/124) .
هنگامی که آبش عاشق شمس می شود نیز تدبیر طغرا همین است : " منع و ملامتی از ملاقات و کامروا کردن او ندارم بجان تو (شمس) بدک هم نیست . درست او را ملاحظه نکرده اید خاصه با آن آرایش شاهانه که دایم آن خاتون ندیمه اش به او می کنند مثل عروسی که به حجله برند بی سیاحت نیست" (معرفت ، 2/128) . دیگ عشق دیگر برای طغرا نمی جوشد ؛ گویا دیگر برای او فرقی هم نمی کند که چه در آن بجوشانند . موضع ماری نیز پس از آنکه به همسری شمس در می آید همین است . هنگامی که شمس و ماری به نزد طغرا می روند ، طغرا حال "ماری عزیز " را می پرسد و سپس با ماری عزیز که از عشق شمس دست شسته و به همسری او در آمده گرم می گیرد . آنها هیچ اعتنایی به شمس نمی کنند . و اگر هم او را صدا می زنند برای آن است که او را به تزویج آبش بخوانند : " بسم الله بفرمائید دل شکستۀ او را خوش کنید" (معرفت ، 2/158-160) . و بدین گونه ، بن بست طغرا در "عشق" فرا می رسد . او خود ، ماری ، آبش و شمس را از عشق بی نصیب می بیند . پیوند آنان پیوند زناشویی است و از عشق بی بهره است : "من دلی باین دنیا نبسته و از این ترتیبها و اوضاع خوشوقت نیستم . مرا بگذارید بحال خود باشم " (معرفت ، 2/168) . و " خدا" ی داستان ، خالق شمس و طغرا ، خسروی ، پس از آنکه بوی فراق به مشام طغرا می رساند(معرفت ، 2/173) گویی بر طغرا رحم می آورد . زلزله ای تقدیر می کند و جان از کالبد طغرا می گیرد تا بیش از این در حسرت عشق نسوزد (معرفت ، 2/179) .
"عشق" ماری : ماری ، ونیزی است و عشقی دیگر دارد . پس از آنکه با شمس ازدواج می کند ، آتش عشق او نیز فرو می نشیند . شمس از او می پرسد که آیا آرزوی دیگری در دل دارد؟ و او می گوید : " همه کارها مرتب و تمام چیزها بحدّ کمال است و آرزوئی باقی نمانده مگر یک چیز پرسید آن کدام است گفت اینکه خاتونم ]طغرا[ از ما دور نشود" (معرفت ، 2/61) . او شمس و طغرا را با هم دوست می دارد . هنگامی که وی را به عقد فضلویه خالوی شمس در می آورند از سوز هجر طغرا تا مرگ پیش می رود . در عالم هیچ زنی دیده نشده که زنی دیگر را به اندازه ای دوست داشته باشد که از هجران ده روزه ی او بمیرد . اما ماری چنین زنی است . آنچه داغ او را جگر سوز می کرده این بوده که کسی را دوست داشته که محبوب او طغرا نیز او را دوست می داشته . فضلویه به طغرا می گوید : "چون نمی خواست که شما یا آن معشوق شما از عشق او باخبر شوید چندان کتمان کرد و بدل پیچید که مرغ روحش تاب آن همه غم را نیاورد" (معرفت ، 2/91) .
در عشق ماری شائبه ای از نفسانیت نیست . او راضی است بمیرد اما شمس ملتفت نشود که او را دوست دارد ، زیرا که آن وقت در بین دو راه سرگردان می ماند و نمی داند که از طغرا و ماری کدام را برگزیند : " من همچنانکه او را دوست دارم زن او را هم دوست دارم و راضیم از محنت عشق بمیرم و غبار ملالی بخاطر آن نازنین نرسد" (معرفت ، 2/80) . او طالب جوانی و جمال شمس نیست . دلبسته ی نجابت اوست و خُلق و همت او (معرفت ، 2/67) .
می توان گفت عشق طغرا تا پیش از ازدواج با شمس از نوع عشق سنتی ایرانی است اما عشق ماری چنان رنگی ندارد . او عاشق شمس و طغرا ست . جایی طغرا به شمس می گوید : "خیلی مرا دوست دارد . اگر مرد بود می گفتم باز رقیب دیگری پیدا شده" (معرفت ، 2/18) . شاید به دلیل چنین خلوصی در محبت است که شمس ، ماری را مربی و معبود خود می داند (معرفت ، 2/122) . البته ماری از سوی شمس ، عشق فیمابین را چنین تعبیر می کند: " با من عالم محبت و دوستی سادۀ بی التهاب و اضطراب است" (معرفت ، 2/172) . اما خود معتقد است : " اگر کسی به کسی عشق دارد هیچ لزومی ندارد که اصرار داشته باشد معشوقش از عشق او باخبر شود . همان خودش تنها بسوزد و بسازد بهتر است . لذت عشق در این است که دوست به وصال محبوب نرسد و دلبر شخص به حال او اعتنایی نداشته باشد . وقتی که با هم مهربان و دایم در وصال بودند دیگر چه لذتی از عشق باقی می ماند" . طغرا هم معشوق است و هم عاشق . اما ماری عمدتا عاشق می نماید : " همین قدر عاشق گاه گاهی معشوق را از دور ببیند و صدای او را بشنود کافی است" (معرفت ، 2/17) . او به گفته خود از مصر تا شیراز کاری نکرده است که شمس و طغرا بفهمند او عاشق است : " به همین قدر که او را گاهی از دور می دیدم و صدایش را می شنیدم قانع بودم" (معرفت ، 2/99) .
این راز که بر فضلویه همسر ماری آشکار می شود در همان شب عروسی بی آنکه جز به نظر برادر و خواهری در او نظر کند ، با قول "ظهرها کظهر امی" طلاقش می دهد (معرفت ، 2/97) . طغرا درس آموز مکتب ماری می شود : " اعلی درجه عشق همین است که عاشق عشقِ خود را از معشوق مکتوم دارد و چندان او را بمهر خود پای بند و گرفتار نسازد که اگر روزی فراق افتاد خاطر نازک و قلب رقیق معشوق از دوری او متألم گردد . مثل اینکه این خانم ونیسی همین نکته را در عشق خود ملاحظه داشت و از مصر تا باین جا کاری نکرد که شما پی به عشق او برید و خاطر شما آشفته شود و او بدرجه ای شما را دوست داشت که دیدید برای ده روز مفارقت تا دم مرگ رفت آیا هیچ همچو عشقی تصور کرده بودید؟" (معرفت ، 2/111) .
به دلیل همین عشق است که براحتی طغرا را در ازدواج خود با شمس ، همچنین در تزویج آبش برای شمس همراهی می کند . پیشتر گفته ایم که طغرا می خواهد ناکامی خود در عشق را در اثر ازدواج ، با کشاندن دو عشق دیگر شمس – به ماری و آبش – به ازدواج تلافی کند ؛ گرچه ماری اگر در دعوت از شمس به ازدواج با آبش مشارکت می کند ظاهراً از سر خوشدلی است (معرفت ، 2/160) .
"عشق" آبش : آبش که پیش از ورود ماری به ماجراهای داستان ، به عنوان رقیب طغرا در داستان حضور داشته (معرفت ، 1/190) ، هنگامی عشق خود را بجدّ اظهار می کند که دوران عشق شمس ابتدا با طغرا و سپس ماری به سر آمده است . رفتار آنان رفتار اعضای یک خانواده است و نه رفتار عشاق : "پس ]شمس ، طغرا ، ماری[ با هم غذایی صرف کرده طغرا و ماری مدتی با هم در مجادله بودند . هر یک می خواستند شمس را بدیگری واگذارند آخر طغرا مغلوب شد و ماری تنها رفت به حجرۀ خود" (معرفت ، 2/167) .
آبش تسامحاً در ردیف عشاق قرار گرفته است . هنگامی که عشاق اصلی کناره گرفته اند چند صباحی نوبت آبش است . ملکه ی فارس ، شمس را چون جان شیرین دوست دارد (معرفت ، 1/205) . آبش ، جایی خود را در نسبت با طغرا و ماری معرفی کرده است : "طغرا از جنس ما نیست خلقتی دیگر است. آنچه دل می رباید در اوست نه در من و نه در این دختر پری پیکر ... " آن" آیتی است که در اوست نه در من ... اما آنچه جوانان را بسر هوس آورد و از راه بیرون برد آنست که من دارم نه اینها . طغرا سزاوار عشق است ، باشد. این دختر هم در خور محبوبیت است مبارکش باد . منم که هر ساعت بخواهم زاهد را گمراه و مسلمان را مرتد می نمایم . پس اینها را با من تاب مقاومت نخواهد بود" (معرفت ، 2/171) . اما هنگامی که از وساطت طغرا برای ازدواج شمس و ماری خبر می یابد مات و مبهوت می شود : " به فکر فرو رفت و خاموش مانده سر بزیر انداخت و پیوسته از رنگی به رنگی دیگر می شد . گفت آفرین و صد هزار آفرین بر این فطرت پاک و این دل بزرگ و اصل نجیب این دو دختر که کردار آنها و عالم صفا و محبتی که از آنها بروز کرده سرآمد کارهای بزرگی است که در عالم دیده و شنیده شده . حیف است کسی با آنها خیانت کند". وی که از این رفتار ، تنبهی پیدا کرده ، خود را خواهری برای شمس تلقی می کند و آماده می شود تا از او چشم بپوشد(معرفت ، 2/156) .
آبش اگر چه با تمایل طغرا و ماری به همسری شمس در می آید (معرفت ، 2/164) اما در می یابد که در مقام عشق شمس جایی ندارد . زمانی شیخ ابومحمد به او عشق می ورزیده است : " ]آبش:[ چون وارد منزل او ]شیخ ابومحمد[ شدم ، ]برای عیادت[ ، چشمهایش بر هم بود . به محض اینکه روی او را دیدم دلم منقلب شد . اگر آن آنجا نبود خود را بر او انداخته صورتش را می بوسیدم " (معرفت ، 2/153) .
"عشق" شمس : کمال او در عشق مورد تردید طغرا ست . اگر هم طغرا را به دلیل کشاندن شمس به ازدواج با ماری و سپس آبش – در اثر حسد ناشی از حسرت عشق – مقصر بدانیم ، می دانیم که او عاشق یکدله ای است که تنها به شمس دلباخته است و اگر حسادتی ورزیده از آن رو بوده که نمی توانسته شمس را تنها برای خود نگه دارد و در مقام عشق بماند ؛ نیز بدان جهت که از اوج عشق به حضیض زناشویی افتاده و در مقابل ، شمس یکدله نمانده است . اما شمس نتوانسته اعتماد معشوق را جلب کند : " نمی دانم تو با من چگونه ای ؟" (معرفت ، 1/207) . در اثر همان تردید است که طغرا از او می خواهد که اگر به دربار سلطان رفت و تقربی حاصل کرد و آن "خواتین گلعذار ماه رخسار" را دید که بی پرده در حرکت اند او را فراموش نکند (معرفت ، 1/213) .
شمس از اولین دیدارهای آبش به او نظر داشته است . "می دید از آن جمال دلدار در دلش خارخاری پیدا می شود "(معرفت ، 1/195) . پس از گناه نیز ، با رضایت شمس از آنچه واقع شده ، هبوط قهرمان مشهود است : " در راه با خود می گفت عالم غریبی بود بخدا من از لذایذ نفسانی هیچ بهره نبرده ام " (معرفت ، 2/139) . او از عشق طغرا به محبت ماری و سپس کامجویی از آبش فرو افتاده است . خود نیز می داند که آن سه در یک مرتبه نیستند : " سراپای وجودم را یک چیزی از او ]طغرا[ احاطه دارد که نمی دانم چیست؟ اما ماری دیدم زنی است که چشم از دیدنش سیر نمی شود " . و آبش ، در تلقی او ، "ملکه ی ملک کامرانی و پادشاه شهرستان لذتجویی وشهوترانی" است (معرفت ، 2/147) . در گزارشی که خسروی از حضور شمس در دربار اتابک آورده ، رفتار شمس رفتار کسی نیست که تنها به خاطر عمل به خواسته ی معشوق خود طغرا یا بنا به ملاحظات سیاسی و اجتماعی به آنجا رفته باشد . او در عشرت طلبی آبش عنان می بازد .
اما خسروی می خواهد قهرمانهای رمانش ، شمس و طغرا ، قهرمان بمانند . پس آنها را تطهیر می کند. پیشتر طغرا را در زلزله ای مهیب به کام مرگ فرستاده ، و بر زبان شمس و ماری و آبش عباراتی در وصف طغرا رانده که از او الهه ای می سازد . " تو چرا بمیری که دوست و دشمن برایت بسوزند . ای فرشته رحمت و ای صاحب دل پاک و روان آزاد که الآن در اعلی علیین با فرشتگان مقرب پرواز می کنی..." (معرفت ، 2/185-187) . و شمس "استفراغ زیادی کرد و بقشعریر افتاد ... چند نفر طبیب آوردند ... افاقه نشد ... آبش پریشان شد و طبیب مخصوص خود را بمعالجه اش فرستاد او نیز با سایر اطبا هر روز صبح و عصر آمده معالجه می کردند و روز به روز مرض شدت می کرد تا چهل روز . پس از چهل روز ، خواجه ]فخرالدین[ رفت و شیخ ]سعدی[ را ببالین او آورد ... سر به گوش شمس نهاده گفت اینها کفاره یک شب است . توبه لازم است . شمس گفت توبه می کنم . شیخ صیغۀ توبه بخواند و شمس متابعت نمود . شیخ برفت و آن شب عرق آمد و حالش رو به بهبودی نهاد و پس از دو روز بکلی تبش قطع شد . تا بیست روز نیز بمعالجه ضعف او مشغول بودند تا بکلی برطرف شد " (معرفت ، 2/166و167) .
مآخذ و پی نوشتها
230. ادبیات داستانی ، قصه ، داستان کوتاه ، رمان ، جمال میرصادقی ، تهران ، موسسه فرهنگی ماهور ، چاپ دوم] 1365[ ، ص392 ( به نقل از : افسانه سی زیف ، آلبرکامو، ترجمه : م.ا. به آذین ، صدف ، شماره 6 ، 1337) .
231. The Novel of Ideas .
232. قصه نویسی ، رضا براهنی ، تهران ، نشر البرز ، چاپ چهارم ، 1368 ، ص 294.
233. از صبا تا نیما ، یحیی آرین پور ، 2 مجلد ، تهران ، انتشارات زوار ، چاپ پنجم ، 1372، ج2، ص 248و249.
234 . هنر داستان نویسی ، ابراهیم یونسی ، تهران ، انتشارات نگاه ، چاپ پنجم ، 1369، ص 254 و 255.
235. دیداری با اهل قلم ، در باره بیست کتاب نثر فارسی ، دکتر غلامحسین یوسفی، مشهد، موسسه چاپ و انتشارات دانشگاه مشهد ، 2 مجلد ، ج2، چاپ اول ، 1357-1358 ، ص 227 .
236 . همان ، ص 226 و 227 .