دوشنبه 20 مرداد . ساعت دو و نیم - سه . همان 50 کیلومتری همدان شامی می خوریم و می خوابیم . خصوصاً که راننده ها خسته بودند و باید استراحت می کردند . در خواب و بیداری ، صدای مداحی مخلوط شده با دیس دیس های شبیه دیسکو ! به شبهه ام می اندازد که نکند کنار مجتمع "فدک" و کنار این موکب مانند ، کسی عروسی راه انداخته . و چون نیمه خوابم نمی پرسم از خودم که : " سه روز به اربعین امام حسین(ع) ؟ " . دو ساعت پیش که سرمان را گذاشتیم فقط باد می آمد . اما تدریجاً شد باد سردی . و بعد سرمایی . و باعث که پتو را بر کاپشنی یا جلیقه ای که داشتم و لباسی که داشتیم علاوه کنیم . و حتی دلمان بخواهد که وسیله گرمایشی فراهم بشود. غیر از دو راننده که جای جادار می خواهند برای قد کشیدن و احیانا راحت خوابیدن ، بقیه که طاقت سرمای بیرون نداریم و می توانیم ، یکی یکی به گرمای درون ماشین پناه می بریم ، در این چله ی تابستان . بشری که ما باشیم ، اگر جهولیم ، ضعیف هم هستیم . یعنی ما در عین داشتن همه خوبیها و شرافتها و فضیلتها چه نوشابه ای باز کردم برای خودمان و نسل آدم ابوالبشر نقص ها و کمبودهایی هم داریم . الآن از سرما پناه می جوییم ، فردا یا دوساعت دیگر از گرما .

دیشب محمد علی می گفت توانسته ام آقا عماد راننده منظم و خوش اخلاق عراقی و صاحب وَنِ خنک سفر پارسال از خسروی تا کاظمین را پیدا کنم . عماد با اخلاق خوب و ماشین خوبترش ، باعث رضایت همسفرها شده بود . گویا حدس می زده که ممکن است در این ایام عازم باشیم و پیام داده بوده در واتس آپ ، که محمدعلی دوباره و تازه نصب کرده . قرار شده مثل امروزی مرز خسروی و منظریه باشد و همدیگر را پیدا کنیم .

40 : 3 . چشم ها هنوز خواب دارد . یعنی می طلبد . و مهم تر این است که بتوانی روی صندلی ماشین گردن را در بهترین حالت بگذاری . تا هم آسوده باشی و خوابت ببرد ، هم نیم ساعت که چرتیدی یعنی چرت زدی ، گردنت خشک نشده باشد ، اگر البته وسواسِ بودنِ مدارک لازم بگذارد . گذرنامه ها و کارت ملی سرجایش هست .

15 : 4 . نماز صبح را همینجا در مجتمع رفاهی می خوانیم . هر 10 دقیه اتوبوسی می آید ، و پی در پی سواری یا کامیون . هر کدام هم اگر دو یا ده نفر بروند دستشویی ، باید نفری 5 تومان بپردازند ؛ کارت بکشند . و در دستشویی ، گُله به گُله ، انگار رستم تُف انداخته باشد . پول می گیرند ، اما تمیز نیست .

می خواهیم راه بیفتیم ، لنگه کفش محمدحسام نیست ، پسر فاطمه . هر چه گشتیم نبود . گفتیم لابد سگ جای گوشت به دندان گرفته و برده . دور و برمان سگ زیاد پرسه می زد . و گفته اند در نبود گوشت ، لنگه کفش هم سالار است . یا در بیابان لنگ کفش هم غنیمتی است ؛ چغندر کیلو چند است؟

05 : 5 . و بعد که راه می افتیم ، از همدان آب جوش می گیریم . و عجب نان های پدر و مادر داری . اما خانم می گوید نمی خواهیم . یعنی لابد داریم . همدانی ها احتمالا سیر زیاد دوست دارند. در خروجی همدان عجیب بوی سیر به مشام می خورد[1] . شاید هم بوی گازی است .

صبحانه نان سنگگ است ، با لقمه ای پنیر .

و چشم مان روشن می شود به دشتی که در دوطرف جاده و دره های نه چندان عمیقش ، تا چشم کار می کند گندم و محصولات دیگر کاشته شده . و چشم نواز است . گندم ها غالباً درو شده . و ساقه های یکدست باقیمانده رنگ زیبایی ، رنگ زرد زیبایی به این نواحی داده .

خیلی تبلیغ کرده اند در استان کرمانشاه ، برای مرز خسروی . شاید می خواهند از بار مرز مهران کم کنند . ما هم بنا داریم از مرز خسروی برویم ، چون به سامرا و کاظمین نزدیکتر است . و مرز راحتی است . گرم هم نیست به اندازه مهران . در یکی دو توقف ما ، علی آقا جلو افتاده . البته بنا هم نداشته ایم سپر به سپر برویم و در عین حال چون فرصت ما و هم کاروان ها خصوصا مدیرها کم است نادیده می گیریم که مسیر سفر هم سفر است و دیدنی و دارای همه یا عمده ی جاذبه هایی که وقتی بعد از یکی دو روز گازدادن بی توقف خسته و کوفته می رسی به شهری ، ممکن است بروشوری پیدا کنی که دیدنی اینجا کجاست ؟ ساعت کاری شان است یا تعطیل اند ؟ بلیط لازم است و اگر بلیط لازم است ورودی اش و بازدیدش چقدر تمام می شود؟ و بعد آیا همراهان همراهی بکنند برای دیدن یا نکنند و مثلا بپذیرند که از جاهای تاریخی و باستانی بازدید کنند یا فقط جایی را ترجیح می دهند که دار و درخت دارد و صنایع دستی که بشود خرید هم کرد و اگر نشود خرید کرد معلوم نیست خیلی جای دیدنی ای باشد .

کوه های زیبایی ، منظره روبروی جاده را آراسته اند . و کوهی که که مثل کله قند است . مثل دیوار . لابد با صعودی سخت . دشت های اینجا در دو طرف تخت است و سرسبز . و البته حدس می زنم جاده ای که جدا شد و می رفت سمت سنندج ، سرسبزتر باشد . آنها آن طرف زاگرس اند . حدود 250 کیلومتری مرز خسروی هستیم . شاید هم کمتر . به نظرم تابلوی 225 بود که رد کردیم .

45 : 7 . از ابتدای کرمانشاه می پیچیم به کمربندی . یعنی نمی توانیم کرمانشاه را ببینیم ، فرصت کم است . دو باند عریض رفت و دو باند عریض و آسفالت تازه ی برگشت . این یعنی حضور گسترده در عراق برایمان همه جوره ، مذهبی ، سوق الجیشی ، اقتصادی ، فرهنگی اهمیت دارد .

30 : 8 . اسلام آباد غربیم . اعلام شده منطقه ویژه اقتصادی . جنگل کاری شده . و قرار است انگار جذاب باشد . از مسیر مهران نمی رویم چون 100 کیلومتر دورتر است . باز هم می رویم سمت خسروی ؛ خسرو ، لنگه ی شیرینِ قصر شیرین . از جنابان خسرو و شیرین هم عذرخواسته رد می شویم ؛ هر چه آن خسرو کند شیرین بود .

10 : 9 . به تابلوی کِرِند که می ر سیم یاد کُرُندِ بشرویه می افتیم ، روستای خانم آقارضا خواهرزاده . محمدصادق می پرسد خط ما چطور درست شده ؟ توضیحاتی می دهم[2] .

***

(عراقیم)

دوشنبه 20 مرداد ، کماکان .

15 : 13 به وقت ایران . و 45 : 12 به وقت عراق . آمده ایم توی خاک عراق ، و باید نیم ساعت عقب نشینی کنیم . توی وَن عمادیم ، که درجه دار یا افسر راهنمایی و رانندگی عراق بوده ، یا شده ، و نمی دانسته ایم . نوحه گذاشته پسرش که به نیابت از خودش آمده . از محل پارک ماشین ها در ایران تا مرز ، این بار بر خلاف پارسال پیاده آمدیم . هوا خیلی داغ است . به قول عربها " حارّ " . خانم داشت به علت گرمای شدید اذیت می شد . الحمدلله زود به سایه چادری رسیدیم . چادر را برای نماز جماعت سر پا کرده اند . پذیرایی ها از همین قدم اول شروع می شود. عراقی ها در این کار تجربه طولانی دارند . دل شان هم توی کار است و همه زندگی شان را آورده اند وسط .

... در راه امامزاده سید محمدیم ، عموی امام زمان (عج) . قلعه های کوچک سفید که چندان هم باشکوه یا محکم نمی نماید مال حشد الشعبی است ؛ بسیج مردمی عراق . بیشتر ماکت قلعه است . یک جور دکور قلعه ؛ مثل نمای سنگ یا نمای آجر سه سانتی که در بنایی به کار می رود . دور چنین محوطه محدودی که گاه سر یک تپه است طرح قلعه را کار کرده اند . راننده ، نوحه حیدر حیدر گذاشته ، با عکس گنبد و بارگاه امام رضا(ع) کنارش . آب دریاچه یا رود مسیر و پلِ روی آن که قبلا تا وسط های پایه ها آب داشت - خشک شده .

00 : 14 . ماشین جوش آورده . باید آبرسانی یا آب پاشی کنند یا هر دو ؛ تا بتوانند در دمای 50 و بالاتر ادامه بدهند .

15 : 16 . در موکبی پذیرایی می شویم شاهانه . و ناهارشان خورشت قیمه . اسم اینجا را که هنوز مانده تا امامزاده سیدمحمد ، گذاشته ام کاخ سفید . ساختمانی نسبتا بلند بالا با نمای سفید و شبیه کاخ سفید . قدش را انداخته اند توی عرض زمین و جلوش فضای سبزی دل باز و چشم نواز ، ولو زیر آفتابی نافذ تا مغز استخوان که اگر باد نوزد غیر قابل تحمل می شود .

مرد میانسالی با بچه ای به بغل میزبان است و برادرهایش احتمالا و گمانم یکی دو تا از بچه های نوجوانش غذا می آورند و سفره تمیز می کنند و میوه می آورند . دور تا دور این سالن مبل های راحتی نوی گذاشته اند و مثل مبل های خانه ما نیست که تا می نشینی دو سه متری فرو می روی چون قدیمی و مستعمل است . سینی بزرگ میوه را گذاشته اند روی میزی و هر کس هر چقدر می خواهد خودش برمی دارد . انگورهای درشت و موز . بعضی با انگورها عکس می گیرند ، بیشتر به رسم یادگاری .

بعضی زیر باد کولر دراز می کشند و رفع خستگی . برای خنک کردن هوا و به قولی " تبرید" هم پنکه سقفی است ، هم پنکه پایه دار و دیواری و هم اسپیلت . عده ای تحت ماساژ اند و همسفرهایشان فرصت مغتنم شمرده اند و در همکاری با یک جوان عراقی مشت و مال شان می دهند تا غبراق بشوند برای ادامه . در دستشویی های شیک که با سنگ مرمر ساخته شده ، پیش بینی دوش هم کرده اند .

به جوان سبزه که در واقع دوست پسر بیست و یک دو ساله و مو مجعد و چشم آبیِ عماد یا به قول همراهان "ابن عماد" است و هیچ وقت نشد که پشت فرمان بنشیند و فقط قوت قلب ابن عماد است ولو به قدر چند کلمه صحبت یا لبخندی ، به زعم خودم می گویم ، پذیرایی عالی بود ، خوب بود : " ضیافت زِن ، جیّد " . می فهمد چه می گویم . چیزی می گوید در مایه های " شکراً " . به میزبان هم موقع بیرون آمدن و روبوسی گفتم : " جزاک الله احسن الجزاء . تقبل الله " . خوشش می آید و فکر می کند اگر در جواب چیزی بگوید متوجه نمی شوم . که درست هم فکر کرده . به تایید سرانه یعنی با سر اکتفا می کند . بیرون که آمدیم گفتند میزبان نظامی است . و تاکستان بزرگی دارد کنار خانه اش یا خانه باغش ؛ تاک ها ستون خورده و سرپایند و پر از خوشه هایی که در نوبت اند برای مشارکت در پذیرایی از زوار . راننده ها می خواستند مطمئن شوند که نمازهایمان را خوانده ایم . چون اینجا بهترین جا بود برای نماز . گفتیم در منظریه ( مرز خسروی خودمان) خوانده ایم . خاطر جمع شدند ، و " خلاص" .

10: 17 . از ضیافت عراقی بر می گردیم و توی وَنیم . نوحه عربی ، مداح ما را رقاص یا حماسی کرد . و محمد حامی 6 ساله را به کف زدن کشاند . نهاد ، همان ابن عماد ، نوحه ایلامی لری می گذارد ، و سوزناک . برای ماست ؟ یا خودش هم می فهمد؟

30 : 18 . من هنوز به وقت ایران طی می کنم . امامزاده سید محمد را زیارت کردیم . خنک ، مثل بهشت ، که البته هر جورش که بشود قبول داریم ؛ فقط بهشت باشد ! به محض اینکه وارد شدیم به امامزاده ، گفتم کاش می شد تا آخرش همینجا بمانیم. همینجا همه زیارتنامه های عتبات را بخوانیم و بیایند دنبال مان . چند تایی از همسفرها هم آرزویشان همین بود . خنک ، از خنکای کولرساخت .

در مسیر تشرف به امامزاده و برگشت ، موکبها انگور و هندوانه زیاد آورده اند . پارسال اینجوری نبود . نیازسنجی کرده اند که ایرانی ها این دو میوه را بیشتر می پسندند؟ کُلّاً هم ، کم و کیف پذیرایی ها ارتقا پیدا کرده . انگار وقتی پذیرایی زیاد می شود همه حرفها می رود سمت پذیرایی و خوردن ! ناسلامتی ما آمده ایم پیاده روی و زیارت .

در سامرا وضع از پارسال خیلی بهتر بود. پارسال خیلی ریخت و پاش شده بود . انگار تجربه ها را استفاده می کنند . محمد علی می گفت سرداب امام زمان (عج) خیلی خنک بوده . مثل شبستان حضرت زهرا در نجف اینجا را هم مجهز کرده اند تا زوار امکان اسکان داشته باشند . می گفت سرداب هم جایی است که آدم هوس می کند بماند .

سه شنبه 21 مرداد . تشرف به حرم کاظمین بدون کوله حسابی می چسبد . صبحانه نان و پنیر ، بستنی نانی! حلیم هم بود که نخوردم . و به نظرم آنها که خوردند چیزی نگفتند اما حساب پس دادند .

"صحیات الرجال" ؛ دستشویی مردها . نوشته ها را می فهمیم . اما وقتی حرف می زنند آنقدر لهجه دار و درهم می گویند که درست سر در نمی آوریم چه می گویند . نوشتنی را می فهمیم ، شنیدنی را نه . یعنی لهجه غلیظ !

دیروز اولین خانه بری عراقی را البته ملایمتر از آنچه بعضا در فیلم ها هم معلوم است که یا سرِ راه می گیرند و تقریبا بزور می برند و تا می خوری پذیرایی ات می کنند و حتی اگر نروی ناگهان روی دست بلندت می کنند و می برند تا به ثواب اکرام و اطعام زائر امام حسین (ع) برسند ، تجربه کردیم . یک موردش همان خانه ای بود که گفتم تنه و طعنه به کاخ سفید می زد و مورد دیگر همین خانه عماد که اسمش را می گذاریم عماد بازاری یا عماد مهمان پذیر - در کاظمین که خود محله ای است در بغداد . و البته همیشه پای یک عماد در میان است . در خانه عماد شب هم ماندیم . عماد از دوستان حاج آقا ذاکری است که حالا پسرش محمد علی همراه ماست و ما از برند اسم پدر استفاده کرده ایم . حاجی ذاکری زیاد راهپیمایی اربعین آمده و هر بار که آمده انگار با کسی که میزبانش بوده ، شماره و آدرسی داده و گرفته . آنها هم آمده اند و در قم رد حاجی را زده اند و مودت کامل است .

عمادِ اول راننده بود و بعداً مامور راهنمایی و رانندگی عراق . و عمادِ جدید بازاری است . یک خانه دو طبقه جنوبی را وقف پذیرایی از زوار در محرم و صفر کرده . بیشتر هم صفر . عراقی ها اربعین را با شکوه برگزار می کنند . عماد جلوی خانه اش توی خیابان ، فضایی به اندازه 1 در 2 متر را دیوار پارتیشن مانند کشیده و سقف کرده به عنوان کفش کن . و جاکفشی دارد و البته قفل و چفت و بست کامل . با خانم و پسرش بکوب پذیرایی می کرد . وقتی فهمید هر سه نفر کاغذ دکتری گرفته ایم ، گفت دکتری آن است که پول بیاورد . راست می گوید . او می خواهد به بهترین وجه از جلوی مهمان های امام حسین (ع) در بیاید و خرج دارد و پول لازم است . از دکتری ادبیات یا زبان شناسی چه پولی می شود در آورد؟ از اینها گذشته عماد بازاری است و خیرات پول را نقدتر می داند . و در کاری است که از پدر به او رسیده و برایش همه جوره آمد دارد و آورده دارد . بخشی از طبقه پایین را گرفته برای خانواده اش و مابقی در طبقه پایین و کل طبقه بالا را وقف کرده عملا برای زوار .

اینجا در خیابانها و بعد در حرم - همه خصوصا وقتی زبان هم را بلد نیستند - با نگاهی می توانند با هم حرف بزنند : جوان عقبی داشت نماز می خواند ، و من نباید جایش را تنگ می کردم . همه چیز در هم است . از جمله مشکلات اقتصادی ، که باعث می شود تا دو تا پلیس راهنمایی ؟ یا شرطه ی امنیت؟ " جُندی" ؟ از راننده ها و از نهادِ بنِ عماد پول بخواهند ، همینجوری !

15 : 7 ، به وقت عراق که نیم ساعت از ایران عقب تر است ؛ سر ساعتم تازه دارد می آید توی حساب ! محمد صادق منصرف شده از تنهایی نجف و کربلا رفتن . اول می خواست خلوتی داشته باشد و تنها برود. اینجوری خاطرجمع تریم . رفتیم زیارت صبحگاهی کاظمین . صدای گاریِ زباله روی یکی از رمپ های رج رجِ صحن را که احتمالا برای زوار سوار بر ویلچر درست شده ، یکی نقاره خیال کرد ، یکی ضد هوایی ، یکی موشک باران . بیشتر هم از آنجا که منطقه دوباره مستعد موشک پرانی و حمله هوایی به نظر می رسد . قرارمان با محمد صادق جای صبحانه بود که آمد .

هیچی نشده و آفتاب درست و حسابیی درنیامده ، 10 -20 نفری اول صبح به مختصر سایه کولر بزرگِ باب صاحب الزمان حرم کاظمین پناه برده ایم . این ساعت صبح آفتابش آدمها را پناهجوی سایه می کند . همراهی دیده که در جاهایی از ضریح دوگانه ی شریف ( تربت مطهر امام موسی بن جعفر(ع) و نوه اش امام محمد تقی(ع) هر دو در یک ضریح است) پول هایی لوله شده گذاشته شده . گفتم شاید نشانه ای است که از دور آدمی که می خواهد پول بیندازد ، چون همانجا مترجمی نیست که بشود بپرسی از کجا می شود نذر را انداخت توی ضریح ، متوجه بشود چکار باید بکند .

30 : 7 . جلوی خانه عماد . که برای کفش کن یا " کشوانیات " اش قفل گذاشته . به خانم می گویم عماد کل این خانه را غیر از همین یکی دو اتاق سمت خیابان گذاشته برای زوار . می گوید خانه دیروز دولت سرا را بگو که کاخ مانند مسیر امامزاده سیدمحمد را اختصاص داده بود برای پذیرایی . اسم دیگری که برای آن کاخ به نظرم می آمد منطقه الخضراء بود با آن فضای سبز دلبازش .

اولین دوش خانه خواهِ[3] عراقی را تجربه کردیم . گوشه پذیرایی عماد روی یک میز کوچک که سفره دور دوزی شده قشنگی رویش کشیده اند مثل سفره هفت سین نوروز ، سفره اربعین چیده اند : کشتی نجات ( تداعی "سفینه النجات" عنوانی که به امام حسین داده شده ، در حدیث نبوی : ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه ) ، شترهای کاروان اسرا ، ماکت گنبد امام حسین(ع) ، گهواره حضرت علی اصغر (ع) . یعنی سفره استقبال ما پهن است ، کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توی زائر است .

عماد چند پرنده سخنگو مثل کاسکو هم دارد که خوب می خوانند . و اصرار دارد که صبحانه بیاورد و به سختی قبول می کند که : در حرم خورده ایم .

50 : 8 به وقت عراق . اول عماد را یافتم یعنی دیدم ( و این عماد سوم است ؛ فهمیده ایم که اسم دوست پسر عمادِ وَن دار هم عماد بوده ) ، و بعد ، نهاد پسر ابووَن را . گویا عرفی درست شده که به هر کس اسمی هم اینجوری می دهند . ابو وَن ، ابو موبایل ، ابو ماشین ، ... عماد مهمان پذیر یا همان عماد بازاری با اینکه از یک پا می لنگد ، ما را با ماشین اش رساند به محل پارک وَن نهاد بن عماد . اینجا انگار پاتوقی بود برای ماشین هایی که کاروان آورده بودند یا منتظر مسافر بودند . نهاد می گوید : زیارت قبول . او هم سعی دارد زبان ما را یاد بگیرد .

بابای عمادِ مهمان پذیر مریض است . خودش تعریف می کرد : " انگشت و اُستِخ وان پای بابا را قطع کرده اند" . استخوان را به همان صورت که می نویسیم می گوید ، نه کم ، نه زیاد . پای پدرش زخم دیابت دارد . گفتم مشهد آمدید بیایید منزل ما . گفت هم باید بازار را رسیدگی کنم هم پدر را . نکته ظریفی هم دیشب که دعوتش کردم به مشهد می گفت : " اگر قرار باشد همه دعوتها را قبول کنیم همه اش باید در سفر باشیم " . هر جا جمله هایش ناقص می ماند ، مهدی آقا برادر محمد علی که با دوستان شمالی اش قبل از ما رفته بود آنجا ، تکمیل می کرد .

راه افتاده ایم سمت کربلا ، با ماشین عماد که ما را از مرز خسروی تا اینجا آورده . بعضی ماشین ها مثل کیش و قشمِ گرم و آفتابیِ ما کاپوت را رنگ سفید زده اند تا کمتر داغ بشوند و جوش بیاورند .

تصویرهای پنجره گاهی جالب اند : " المهندس للتبرید السیارات" ؛ در حدودِ : تعمیرکار کولر ماشین ها . همین مهندس ها هستند که می توانند گرمای خانه ها و ماشین ها را در حدی کنترل کنند که بشود دوام آورد . دیشب خانه عماد حسابی خنک بود ، چنان که ممکن بود در خواب خوش بمانیم و نماز صبح مان قضا بشود .

10 : 9 . دیگر ساعتم عراقی است . ... فکر می کردم فقط من چُرت می زنم . زیرچشمی که مرور کردم دیدم همه یا خواب اند یا در چرت . فقط محمد علی و دو تا بچه ها بیدار بودند . از همانها هم محمد علی مشغول گوشی است . احتمالا هوای مسیر را دارد ، بیشتر لابد برای پیدا کردن راه توجیه راننده در مورد مکان موکب در کربلا ، به کمک " نشان" [4] .

از داخل ماشین برای نظامی ورزیده و خوش لباس مستقر در جاده که در جایی از فرعی به اصلی جاده کربلا ماشین ها را راهنمایی می کند که بایستند یا بروند دست " خداقوت! " بلند می کنم . می فهمد و با دست جواب می دهد . بلوتوثِ نهاد مرتب دارد در ماشین می خواند ، از منظریه تا اینجا ، و احتمالا تا هر جا که توی ماشین اش باشیم . بعضی از نوحه هایش عربی است اما مفهوم است و حال خوبی ایجاد می کند .

45 : 9 . وقتی یادم می آید که محمد صادق اهل نماز و زیارت است و در زمانه ای هستیم که ممکن بوده اهل اینها نباشد خدا را شکر می کنم در دل و بسیار ؛ از اینکه نه تنها اهل زیارت و پیاده روی است ، که در این راه اهل سختی کشیدن و خستگی کشیدن هم هست اگر لازم باشد . صبح می پرسید می شود روزه گرفت ؟ گفتم چون مسافری و نمازت شکسته است نه . البته مطابق بعضی فتواها می شود در کربلا نماز را تمام خواند . پیچیدگی اش در این است که مقلد کدام مرجعی ! و او چه فتوایی می دهد!

نهاد هر بار که می خواهد بنزین بزند باید در ورودی جایگاه ، پلاکش توسط متصدی ورود چک شود و تأیید . و بعد بنزین بزند .

تک تک این عراقی ها ، آنکه دیشب و آنکه دیروز پذیرایی می کرد و امثال نهاد و دوستش عماد ، و مأمور پمپ بنزین و عراقیِ گذرنده ی لباس ورزشی پوشیده و همه مردهای این کوچه ها و خیابان ها را در جنگ هشت ساله به جان ما انداخته بودند . و بعد همینها بودند که بعد از چند صباحی برادر کشی اسیر می شدند و می آمدند توی اردوگاه های ما و بعد مرتضی سرهنگی می رفت باهاشان مصاحبه می کرد ، و خاطراتشان به عنوان خاطرات اسرای عراقی جنگ تحمیلی در چند جلد منتشر شد . عکس های کت و شلواری آدم های اتوکشیده و غالباً کراوات زده روی میله ها و عمودها و تیر یا میله برق ها خبر از آن می دهد که عراقیها دیر یا زود انتخابات دارند . شاید انتخابات مجلس .

از مسیر پیاده روی در حاشیه جاده ی کاظمین به کربلا می شود حدس زد که در مسیرهای منتهی به کربلا ، دو مسیر اصلی است . یک مسیر همین است که دارد از کاظمین یا بغداد می رود کربلا . و یکی مسیری که از نجف به سمت کربلاست .20 میلیون نفر در اربعین پیاده روی می کنند که 16 -17 میلیون شان از خود عراق اند . می خواهند بگویند ما هم در درد و رنجی که قافله اسرا در رفتن از کربلا و دوباره بعد از چهل روز برگشتن به کربلا کشیده اند ، نمادین شریک . الهامی باید باشد از آوارگی و پیاده برده شدن و برگرداندن اسرای داغدار و حتی مورد شکنجه و اذیت و آزار .

10 : 10 . نهاد لحظه ای گوشی محمد علی و " نشان" را می خواهد که مسیر پیدا کند . در جاهایی از جاده تابلو انحراف مسیر گذاشته اند که : " انتبه" ! با خبر می کند که راننده ها حواس شان باشد . دارم فکر می کنم که فضای مجازی حسابی غلط انداز است . منتظر شده بودیم که مردم به ایرانی که می آید آب عراق را می خورد اعتراض کنند ؛ که چه ؟ چند نفری در حِلّه چند روز قبل در اعتراض به بی آبی راه را بسته بودند . تازه همان هم اگر خوب بررسی می شد شاید راوی صادق و متقن چنین خبری نمی توانست باشد . اما نه تنها خبری نبود که سراسر استقبال بود و پذیرایی مصرّانه و ملتمسانه . " 119 خط ساخِن" ! در بنرهای مسیر یعنی خط گویا . این یعنی ما سعی می کنیم عراقی حرف بزنیم و عراقیها دارند فارسی می گویند : ساخن ، که از سخن گرفته شده . ساخن یعنی سخنگو . گویا .

وانت "زجاج" احتمالا صرف حمل شیشه می شود. مامور جاده همانجور که ون ما از جلویش آرام دارد رد می شود می گوید : " پرده را بردار" . جالب است ؛ رواج پراکنده زبان فارسی اینجا . پرده کشیده بودیم که آفتاب نتابد . مأمور دوم گفت به راننده : " مسافرهایت؟ " نهاد آرام گفت : ایرانی . گفت : ارفع صوتک ! بنا به ترجمه محمد علی برای ما گفته بود : بلند بگو ! چرا آرام می گویی؟ نهاد گفته بود : صدایم در نمی آید ؛ یعنی سرما خورده ام. مأمور تلویحا گفته بود به او که با افتخار و به صدای بلند بگو : ایرانی .

40 : 10 . اینجا پراید هم رفت و آمد می کند . اسم ماشین عماد مهمان پذیر یا بازاری را امروز متوجه شدم : هیوندای توسان . معنی داشتن همچه ماشینی اینکه اطعام زائر حسین (ع) برکت هم می آورد . آن همه خرج کنی و هزینه های درمان پدر و احیاناً خودت را تأمین کنی و ماشینت آن باشد ، بی برکت ممکن نیست .

محمد صادق برای درمان بیحالی کشک گذاشته گوشه لُپش ؛ و ناراحت که تمام نمی شود . گفتم این جور اقتصاد مقاومتی یعنی کشک . به محمد حسام گفتم : صورتت کشکی کشکی باد افتاده و چاق شده ای . او هم کشک گذاشته بود گوشه لُپش . " مزرعه للییع". کشاورزی یا صاحب ملکی در مسیر پیاده روی اربعین ملکش را به فروش گذاشته . رسیده ایم به سیطره ی 56 . یعنی بازرسی 56 .

40 : 11 . کربلا . رسیده ایم موکب بیت الرضا (ع) . اتاق اسکان و پذیرش . پاسپورت می دهیم تا اسم مان در ردیف مهمان ها ثبت شود . سرویس های رفت و برگشت به حرم نوبرانه ی امسال است . آقایی خوشامد می گوید و همان دم در پذیرایی می کند به شربتی .

00 : 13 . در نماز جماعت موکب خدام الرضا و حالا " بیت الرضا " شرکت کردیم . حاجی معلمی روحانی کاروان مطالبی در باره مهدویت می گفت که تازه بود. و جالب و لحن گرمی دارد . یک نکته اش اینکه ما امروز سخنان مهدوی داریم که به واسطه نُوّاب حضرت یا کسانی که از ایشان راهنمایی خواسته اند به ما رسیده . یعنی اگر این قبیل سخنان جمع بشود می شود چیزی شبیه نهج الفصاحه و شاید به نام " نهج المهدی" .

50 : 15 . بعد از ناهار طبق عادت آمده ام استراحت کنم و خستگی آمدن از مرز تا سامرا و کاظمین و کربلا را از تن دَر .کمی حال تهوع دارم . احتمال می دهم فشارم افتاده باشد . شاید متوجه نشده ام و در این دو سه روزه عرق که کرده ام نمک بدنم هم کم شده . از طرفی ، برق که مرتب و هر یک ربع نیم ساعت می رود ، حالت دم کردگیِ نسبی ، همه جا را می گیرد و اذیت می کند .

این بار نسبت به پارسال موکب شلوغتر است . ما البته پارسال در یکی دو روزه منتهی به اربعین آمده بودیم اینجا . امسال زودترَک رسیده ایم . سقف اینجا را بر عکس پارسال به جای گونی سبز که گرما را رد می کرد و اینجا گرم می شد پارچه کشیده اند ، به شکلی خیمه وار با ستون بزرگی در وسط . پارچه ای که استفاده شده به رنگ مات یا ابری است که احتمالا گرما را رد نمی کند و چون سفید یا روشن است پس می زند . شاید هوا از سال قبل گرمتر است . دمای هوا را از گوشی می بینم . کربلا 47 درجه . و ممکن است تا 48 درجه هم برود . در ایران هم خیلی از شهرها فردا تعطیل خواهند بود از گرما .

از انتشارات بین الملل متن صفحه بندی شده تلگراف[5] را فرستاده اند تا بازبینی نهایی کنم . وعده می دهم که وقتی برگردم ان شاالله می بینم . پس تا اینجا دو تا کار فورس ماژور آمده روی دستم که وقتی برگردم نمی توانم به کجاییم؟[6] برسم . یکی تلگراف ، یکی هم دیدن و بازنویسی همین سفرنامه که شاید اسمش همان دیدار سوم[7] که موقتاً انتخاب کرده ام بماند .

جایی که موکب خدام الرضا را سرپا کرده اند ، یعنی همین موکب که ما آمده ایم و اتراق کرده ایم ، و ظهر قیمه اش و ماست و نوشابه اش را خورده ایم ، مدرسه ای است ، و محوطه ی مقابل دفاتر یا کلاسها را کرده اند محل استراحت و بقیه قسمتهای موکب از جمله رختشورخانه یا لباسشویی که البته کارهایش را ماشین لباسشویی می کند در اطراف چیده اند . پرچم های سبز و سرخِ "یا اباعبدالله الحسین" و "محمد رسول الله" و عبارات دیگر زینت بخش دیوارهای اینجاست که با پارچه و داربست برپا شده اند . جایی که نمازها برگزار می شود و ناهار می دهند ، در فراغتها محل بازی بچه ها هم می شود ، نوجوانها و کودکان . گاهی هم مثل الآن مسابقه برای بچه های نونهال و خردسال می گذارند . که قرار شده جایزه هم بدهند ؛ هر چند انگار محمد حامیِ 6 ساله جذب آنجا نشده و انتخاب خودش را دارد و دارد برای خودش در محوطه قدم می زند .

بنده خدایی که میز گذاشته و صندلی مختصری در گوشه ی محوطه ی اسکان ، تابلویی بَنِر مانند دارد بالای سرش که " هماهنگی و اسکان زائر" . گروه اداره کننده گروه منظمی به نظر می رسد . ظهر یکی شان سر نماز جماعت تذکر می داد که خانمها مبادا بیایند سمت محل اسکان آقایان . با این حال بعضی خانمها انگار این چیزها برایشان موضوعیت ندارد و راحت تا آستانه محل استراحت می آیند تا همسر یا برادرشان را ببینند . یا می گوید آقایان ملاحظه و مراعات حضور در محیط های مختلط را بکنند ، که ندیدم کسی تخطی کرده باشد . منظورش این است که در جمع خودتان می توانید از فرط گرمای کربلا لخت بنشینید و بخوابید . اما بیرون از اندرونیِ مردانه که می آیید حواس تان باشد .

30 : 18 . حاصل شور مدیر کاروان البته کاروان خانوادگیِ خودمان این شد که شب ساعت 10 برویم حرم . اما خانمها همانطور که پیش بینی می کردم حوصله ندارند تا آن موقع بمانند . و گویا رفته اند . محمد صادق هم رفت . من ترجیح می دادم که وقتی خلوت باشد برویم . و البته نمی دانیم که واقعاً شب ساعت 10 یا 2 یا صبح ساعت 4 خلوت خواهد بود یا نه ؟ کولرها بکوب کار می کنند . و تا حدودی می توانند زهر گرما را بشکنند .

55 : 18 . جدول افق شرعی که در محوطه خوابگاه برادران ، در ورودی محوطه نصب شده گیجم کرده بود . تاریخ همه روزهای هفته را زده بود 1 یا 2 مرداد . بالاخره با همفکری دوست دیگری فهمیدیم که در تایپ کم دقتی کرده اند و از مثلا 21 / 5 / 1404 ، عدد آخرِ روز در ردیف قرار نگرفته و پریده پایین و شده 2 / 5 / 1404 . دوست همفکر جایزه می خواست که حواله اش دادم به شکلاتی ، آن هم شاید وقتی دیگر . که دیگر هم ندیدمش . لاید زودتر از ما آمده بود و زودتر هم رفته بود .


[1] وقتی برگشتیم خبر برگزاری جشنواره سیر کشور در تاریخ 15 شهریور 1404 معما را حل کرد و معلوم شد همدان غیر از اینکه به نام هگمتانه پایتخت امپراتوری مادها بوده زمانی ، پایتخت سیر ایران هم هست ، آنقدر که می تواند میزبان سیرکارهای سراسر کشور در جشنواره سیر باشد.

[2] با تفاوتهایی چیزی در این مایه ها که باقر خلیلی در رادیو فرهنگ گفته :
حیره سرزمینی بود در کنار فرات در عراق كنونی و مردمان این شهر مهاجرانی عرب به نام لخمی ها بودند كه درآنجا فرود آمدند و شهر حیره را بنا کردند .حکام حیره دست نشانده ی شاهنشاهی ساسانی و جزو ایران بودند . در آن روزگار دبیرهای ایرانی برای آسان شدن ارتباطها بین حیره و دربار ایران ، تصمیم گرفتند كه الفبای خط پارسی میانه - پهلوی را کمی تغییر بدهند. آنها با افزودن هشت حرف « ث ح ط ظ ص ض ع ق » شمار حرف های آن را به 32 رساندند و اینجوری زبان عرب های حیره را كه نبطی - عربی بود با این خط ِ تكامل یافتۀ ایرانی بنویسند . اینجوری است که می شود گفت الفبایی كه امروز عربی نامیده می شود ، یک خط برگرفته از خط های كهن ایرانی است و از دگرگونی خط ایرانی كهن به ایرانی هخامنشی - اشكانی و ساسانی به وجود آمده و سرانجام خط فارسی امروزی شده است . اگراین خط - به نظر بعضی- عربی بود ، در عربستان اختراع شده بود !اگراین خط از پیشترها در استان حجاز و كاروانشهر مكه كاربُرد داشته ، پس نشانه هایش كجاست كه تاكنون نوشته ای از آن كه مربوط به پیش از ظهور اسلام باشد به روی تكه ای سنگ ، دیوار، لوح گلی یا چرم یافت نشده است ؟

[3] اصطلاحی است شاید بیشتر رایج در منطقه ی بردسکن و کاشمر ، به معنی خانه ای که صاحب آن با آشنایی قبلی یا بدون آشنایی قبلی از مهمان یا تازه واردی که جایی برای ماندن ندارد استقبال می کند و حتی شب به او امکان ماندن و خوابیدن می دهد و با شام از مهمان پذیرایی می کند . مثلا وقتی کسی می خواهد برود شهری که شهر او نیست ، از او می پرسند : داری می روی ! خانه خواه داری یا نه ؟

[4] نرم افزاری و برنامه ای در گوشی های همراه (موبایل) که خیلی کمک است و کمک دقیق ، برای پیدا کردن کوتاه ترین مسیر خلوت برای رسیدن به مقصد .

[5] کتابی در مورد دخالتهای انگلستان در ایران از کودتای سوم اسفند تا انقلاب مشروطیت .

[6] کاری و احتمالاً کتابی شبیه نوشته های کوئیلو تقریبا و در مرور وضعیت فکری ، فرهنگی ، اجتماعی و اقتصادی ایران.

[7] به ملاحظه اینکه این سومین سفرم به کربلاست .