دیدار سوم در ساحت حسین(ع) - 4
چهارشنبه 22 مرداد . دیشب از حدود 10 راه افتادیم پیاده برای زیارت . و تا برگردیم شد یک ربع به 3 . شکر خدا با همه شلوغی ، به کمک علی(حمزه) و محمد علی هم تا پای ضریح امام حسین (ع) رفتیم و هم به ضریح حضرت ابوالفضل(ع) رسیدیم . محمد علی از راهنما یا مسیریابِ نشان به زبان فارسی استفاده می کرد . خانم گوینده را به اسمی که نفهمیدم وجه تسمیه اش از کجا آمده بود می گفتیم "منیژه" ! بیشتر از مسیرهای میان بُر و کوچه های میان بُر می رفتیم. یعنی بُرده می شدیم ، چون " نشان" و منیژه خانم قرارشان همین است که مسیرهای کوتاه و خلوت را نشان بدهند .
حدود سه کیلومتر و هفتصد – هشتصد را رفتیم و همین مقدار را برگشتیم . مقدار زیادی خانه در مسیر به چشم می خورد که برای فروش گذاشته بودند . یعنی در ورودی خانه تابلو یا تراکتی گذاشته بودند : " الدار ]یا دار [ للبیع " . خانه هایی شیک و جادار و تر و تمیز ، تا خانه هایی متوسط و بعضا درب و داغان .
از مسیری در آمدیم که سال 94 از هتلِ کربلا می رفتیم زیارت . یعنی بر خلاف راهنماییِ پارسال که اول به حرم ابوالفضل(ع) رسیدیم ، این بار اول حرم امام حسین(ع) در مقابل مان بود . توفیق بزرگی است ]که من چندان ندارم[ اگر بتوانی در عین بدحالی جسمی و معده و بداحوالی روح و روان و پرت بودن ذهن و فکر ، برای خودت حضور قلبی ایجاد کنی .
در حرم امام حسین (ع) بعد از انداز – براندازِ یکی دو مسیر ، قاطی جمعیت رفتیم داخل . محمد صادق چند بار تلفنی سفارش کرده بود – شاید حدود 11 – که یا نروید داخل حرم ( بیشتر به من می گفت) یا اگر رفتید دور ضریح نروید ، چون فشار زیاد است . اما توکل کردم و همراه علی و محمد علی رفتم . مقداری فشار خوردم اما خطرناک نشد . پارسال در زیارت دوم حرم امام حسین فشار داشت خطرناک می شد که پس کشیدم . وقتی زیارت می شود شبیه کُشتی و عملیات و حمله ، من عقب نشینی می کنم . در محوطه ی قبل از رسیدن به حرم امام حسین همه اعلام های بلندگوها فارسی و ایرانی بود . زیارت نامه را کامل خواندم و حالم خوب شده بود . و بعد نماز . هم از طرف خودم و هم پدرومادرهای خودم و خانم و برادر ، و البته ملتمسین دعا .
شاید همراه ها گرایشی داشتند که بعد از نماز و زیارتنامه هم بمانیم . اما بیکار نشستن خسته ام می کرد . خواستم که برویم بیرون . جایی نماز و زیارت خواندیم که دور و برمان چند صد نفری خوابیده بودند .
یکی - دو جا لازم شد از پله ها یا پل هوایی ابتدای بین الحرمین بالا و پایین برویم . هر دو بار معلوم بود که در بالاترین قسمت پله ها ، گرما به بالاترین حد می رسید آن وقت شب (حدود 12) .
و بعد رسیدیم به حرم ابوالفضل العباس (ع) . یک جا دلم شکست و از خودم بدم آمد . نمی دانستم ایشان را چگونه بخوانم؟ یابن رسول الله؟ یا یابن امیرالمومنین؟ و فکر کردم اگر لیاقت داشته باشم چه بسا کسی از بزرگوارها به خوابم بیاید که چگونه می توانی ابوالفضل را فرزند زهرا ندانی وقتی امروز هر مداح کوچه و بازار یا هر عزادار مستمعِ مداح خود را فرزند زهرا خطاب می کند و حضرت علیهاسلام را مادر صدا می زند؟[1]
حضرت ابوالفضل ما را ساده تر قبول کرد . ندای لبیک یا عباس – مثل حرم امام حسین(ع) که مردم داد می زدند لبیک یا حسین- در حرم و دور ضریح طنین انداز بود . بعد از طوافی نصفه – نیمه در کنار ضریح و عرض ادب به ساحت حضرت ابوالفضل(ع) ، جایی در حاشیه راهرو هر جور بود خود را چپاندیم . و زیارتنامه . وحتی نماز در همان جای کم عرض و معبر مردم ، با آنکه خدام مرتب تذکر می دادند که ننشینید ، نخوابید . بعضی می نشینند و حتی چرت می زنند ، و حتی می پندارم انتظار دارند خواب نما هم بشوند .
در برگشت ، چایی و آب لیمو و چند جا شربتهای مختلف حسابی چسبید . پاهایم از صبح که دوش گرفته بودم در خانه عمادِ مهمان پذیر و دوست حاج آقا ابراهیم ذاکری – پدر محمد علی – در کاظمین و روبروی کولر نشسته بودم ، و بعد که در وَنِ نهاد – پسر عمادِ اول – جلوی کولر نشسته بودم و پاهایم در جایی تنگ در مسیر کاظمین به کربلا ثابت مانده بود و چوب خشک شده بود ، حسابی گرفته بود . به هر حال ، بعد از زیارتی که با رفت و برگشت اش نزدیک 5 ساعت طول کشید برگشتیم موکب خدام امام رضا(ع) ، در حالی که همه خواب بودند و باید برای احراز هویت ، کارت نشان می دادیم ، کارت تردد ، تا ما را به جا می آوردند .
50 : 7 . یک ساعت بیشتر است که بیدارم . شکر خدا خوابم زیاد نیست . کولرها همیشه روشن نیست . هر وقت برق هست کولرها هم روشن است . یعنی از فرط گرما نمی شود که برق باشد و کولرها روشن نباشد . وقتی کولرها روشن نیست یعنی پریزها هم که پای یک میله داربست چادر محوطه ، روی تخته ای چهار ضلعی و چند طبقه نصب کرده اند برق ندارند و نمی توانی گوشی ات را شارژ کنی . البته بالاخره برق آمد و کولرها و پریزها راه افتادند . راستی دیشب یک مغازه دار خیابان امیرکبیر مشهد را که همیشه در پیاده روی های روزانه در گذر می دیدم ، در بین الحرمین دیدم ، و با چند نفر دیگر مشغول صحبت بود . و چون هیچ وقت پیش نیامده بود سلام و علیکی داشته باشیم ، در آن شلوغی و ازدحام و فشار گذشتم .
موکب ما که در مدرسه ابتدایی " ابوتمام" سر پا شده ، پیش بینی همه چیز کرده ؛ هم امکان دوش گرفتن ، که امروز ترسیدم بروم سراغش ، چون بعدش ممکن بود بادخوردگی مقابل کولرهای بزرگ و پرباد و توفنده پیش بیاید ، و شاید تمدید سرماخوردگی و تمدید استخوان درد . هم امکان شستن لباس و خشک کردن و تحویل که از طرف موکب در نظر گرفته شده . چند نفری هستند که جزو خدام بیت الرضا(ع) هستند و با سلیقه و با برخورد خوب و مؤدب این کار را انجام می دهند برای زوار . بحث سخنران موکب در دو وعده گذشته در مورد حکومت مهدوی بود و از جمله اینکه علی(ع) عادل بود ، اما نتوانست حکومت عدل ایجاد کند و امام زمان (عج) زمانی می آید که به تعداد کافی کارگزار توانا و مجری عادلِ عدل پیدا شود .
00 : 8 . صلوات خاصه ی امام هشتم امام رضا(ع) را پخش می کنند و این رسم هر روزه موکب است که موسوم شده به "بیت الرضا " . و قرار گذاشتند دیشب که بعد از صلوات خاصه صبحانه بدهند . که هنوز نداده اند . انتظارم برای این است که وقتی قرص ها را می خورم (قرص قلب و مخلفاتش) باید بعدش چیزی به معده برسانم . وگرنه ممکن است خونریزی معده پیدا کنم . چنانکه یک بار سال 88 شد و سه روز در بیمارستان قائم (عج) بستری شدم .
گوشی را به شارژ زده ام . اما خیلی کند شارژ می شود . شاید به این علت که از جعبه تقسیم پریزها خروجی زیادی گرفته اند . شاید هم برق اینجا کلاً ضعیف است . واریزهای هر روزه را تعطیل کرده ام تا کارت خالی نشود . باید پول مدیریت شود تا سفر تمام شود . و بعد یا قرض کنم از حساب های دیگر یا دعا کنم حقوق برسد .
چنین که معلوم است موکب برای هر کار و هر بخش ، چندین نفر شناسایی و جذب کرده . و جوری که افراد بتوانند به زیارت شان هم برسند و هوای خانواده را داشته باشند ، خدمتی از خدمات فراوان موکب را انجام بدهند . کسی که دیروز مسول هماهنگی و اسکان بود امروز جای خودش را به شخص تازه ای داده . یا آنکه نوبت ها را در صف دستشویی و حمام کنترل می کرد . علی آقای ما هم احتمالا بخشی از وظیفه خادمی اش را انجام داده و بخش دیگر را لابد گذاشته برای روز دیگر ، احتمالا موقع جمع کردن موکب و داربست ها . دیروز خودش اشاره می کرد که قرار شده در جمع کردن موکب کمک کنم .
30 : 9 . صبحانه لوبیا داشتیم ؛ خوب پخته شده بود . و نان زردچوبه ای پای لوبیا . کمی نان ها خشک بود .کسی که توزیع می کرد می گفت : " به درد دیوارچینی می خورد نه؟" . چند نفر قوم و غریبه ای که با هم بودیم انتقاد کردیم که نعمت خدا را نباید خوار کرد . بنده خدایی که لهجه اش به قمی می خورد " لئن شکرتم" را یادآوری کرد . باید چایی بخورم حتی بعد از غذا ، تا معده مثل دیروز خشک نشود و کار خرابی نکند . از کار خرابی و حال خرابی گفتم ؛ دیروز - پریروز اول جاده خسروی مزرعه ای بود که گوشه – کنارش سوراخ های موش و خرگوش زیاد شده بود و آب را هدر می داد .
بعد از صبحانه توافق کردیم که عصر وقتی هوا قدری خنک شد ، برویم ان شاالله نجف . و در هوایی لطیف و حداقل قابل تحمل زیارت های نجف و کوفه و خانه علی (ع) و بقیه اماکن را برگزار کنیم . و فرداش یا آخر شب در خنکی برگردیم . 70-80 کیلومتری می شود . یکی از خانمهای همراه که تجربه اول سفر خارجی و ضمنا سفر کربلایش هست ، دیشب در شلوغی جمعیت نه توانسته برود زیارت ، نه دیگران توانسته اند تنهایش بگذارند . البته ما هم که مَردیم در مقابل فشار جمعیت جا می زنیم .
با این حال چنین سفرهایی غالباً خوش حال کننده است . چه زیارت دیشب که خستگی داشت اما شوق و خرسندی و خوش حالی هم داشت . یا الآن که محمد حامیِ 6 ساله رفته برایمان آب از سردکن آورده . لیوان درداری را هم که در ایران خریده بودیم امروز دوباره تبرک کردیم و به کار گرفتیم .
شارژر گوشی کماکان کند دارد شارژ می کند .
از مشهد که راه افتادیم با اکراه از این بابت که ممکن است همه اش در حال رفتن یا کوله جابجا کردن باشیم ، یک کتاب برداشتم برای مطالعه ؛ در مورد حضرت زینب (س) ؛ شاید ستمکش اصلی صحرای کربلا خصوصا بعد از شهادت امام (ع) . عقیله ی خانم الهام امین در این مورد است . در تهران گفتم ممکن است وقت کتاب خواندن نداشته باشیم . گذاشتمش . حالا می بینم اوقات فراغت زیادی داریم . اما کتابی ندارم .
در رایزنی برنامه برای نجف رفتن ، توجه همسفرها به کنایه های حاجی معلمی جلب شده بود به پزشکیان . لبّ حرفش این است که گاهی مردم نمی فهمند مدیر تراز انقلاب کی است؟ آقای معلمی روحانی کاروان است . و از حجه الاسلام رئیسی[2] به عنوان مدیر تراز انقلاب یاد می کرد . و من با همه احترامی که برای خدمات آقای رئیسی به کشور قائلم ، فکر می کنم مدیر تراز انقلاب کسی است که وقتی کار بپذیرد که بلد باشد و اگر کاری را بلد نیست نپذیرد . باید یاد بگیریم آدمها را به حق عرضه کنیم نه حق را به آدمها . از حرف های معلمی اینجوری می فهمم که چه بسا او با گرایشی شبیه بچه های پایداری[3] ، رئیسی را بر رهبران سابق و لاحق انقلاب هم ترجیح داده باشد . ظاهرا حیرت و بلاتکلیفی " آقا " یان در میانه " جمهوری" و " اسلامی" تمامی ندارد . به نظر من بعضی از " آقا" یان اعتقادی به جمهوری اسلامی ندارند چون احتمالاً به " انقلاب" امام معتقد نیستند. شاید خودشان را معتقد نشان بدهند ، ولی حرف ها و تحلیل هایشان چیز دیگری می گوید . آنها به انقلاب خودشان یا به انقلاب با تفسیر به رأی خودشان معتقدند . نوعی خودسریِ تحلیل و تلقی دارند ، در فهم اسلام ، و احیانا " انقلاب" ، که با آن قلباً میانه ای ندارند . حداکثر " انقلاب" مهدوی را قبول دارند آن هم با قرائتی خاص .
محمد صادق رفت که برود نجف ؟ خانم لحظه ای آمد احوالپرسی ما در محل نماز جماعت و سفره . قرار شد ولو حمام نمی روم ، لباسهایم را عوض کنم . شاید هم رفتم . از سرمای بعدِ حمام ، مقابل کولرش می ترسم . موکب منزل نیست که اعمال قدرت پدری! کنی که کولر خاموش بشود . دیروز کلاً استخوان درد بودم در همین گرماهای 50 درجه .
00 : 10 . از بین کتابهای قفسه مطالعه در موکب ، سقای آب و ادب[4] سیدمهدی شجاعی را برای مطالعه انتخاب می کنم . شجاعی هنوز دارد با موضوعی که در کتابهایش انتخاب می کند زندگی می کند . و می نویسد . این کتاب را هم – به عنوان فردی از سلسله ی جلیله ی سادات - با اجازه گرفتن از عمویش عباس (ع) تقدیم می کند به حضرت ام البنین(س) مادر آن حضرت . شعر می گوید و می نویسد : " وقتی که تو ]عباس[ بر اسب سوار می شوی ماه باید پیاده شود از استر آسمان" . آنهایی هم که شجاعی از شجاعت شان و از شهادت شان می نویسد همین اند . با اسب ، با شمشیر ، با زندگی زندگی می کنند . عباس با اسب شجاعش حرف می زند و اسبش با او :
- آنقدر بنوش که بتوانی یک جنگ سنگین نابرابر را تاب بیاوری .
- من؟! به من فکر نکن . من جگرم سوخته ی عطش کودکان حسین است . این جگر به خوردن آب خنک نمی شود . فقط به بردن آب خنک می شود .
در میانه ی عباس خوانی از گوشی زیر شارژ خبر می گیرم . هنوز 58 درصد است . کولرها هوفّ و هوف دارند می چرخند و تولید باد خنک می کنند . و کوته فکری ما آدمها که گاهی الکی می ترسیم نوبر است . وقتی نیامده بودم می گفتم ما که در 34 درجه بی طاقت می شویم در 44 و 48 چه می کنیم؟ همین کاری که اینجا شده . عرق که می کنیم آب می خوریم تا جبران آب شود . و گاهی نمک ، تا نمک بدن جبران شود ، نمکی که با عرق دفع شده بوده .
30 : 13 . نفهمیدم چرا . ولی امروز قرار شده خانمها را زودتر ناهار بدهند . در نماز جماعت آقای معلمی ضمن ارجاع به حرفهای " آقا " [5]در باره زمان ظهور مطالبی مطرح می کرد . تقریباً هیچ کدام از این حرفها در قرائت های رسمی از جمله صدا و سیما که نماینده آقا آنجا را اداره می کند جایی نداشته و بازگو نشده . از جمله اینکه یک بار قرار بوده در زمان امام سجاد ظهور اتفاق بیفتد ، یک بار زمان امام صادق . در هر دو دوره چون افشای سِر شده ظهور عقب افتاده . وجه جالب موضوع این است که از یک طرف حرفها به اظهارات آقا مستند می شود . از طرفی می گویند هدف ائمه تشکیل حکومت نبوده . و من می گویم پس باید نتیجه بگیریم که تشکیل حکومت جمهوری اسلامی خارج و دور از اراده ائمه بوده . و پس جمهوری اسلامی و دخالت روحانیون در سیاست از نظر آقایان اشتباه بوده و دین و سیاست نسبتی با هم ندارند . جمع و تفریق این حرفها نتیجه خوبی در بر ندارد .
در حاشیه ، امروز محمد حسام که پدرش سیدحمزه خادم است در موکب ، مکبری کرد . الحمدلله مکبری خوبی هم کرد . اول نماز توجهم جلب شد به روحانی جوانی که یک جوان نسبتاً موبلند هم کنارش بود در صف جماعت . گفتگویی می کردند که نشنیدم ، یعنی گوش نکردم . اما همین قدر دیدم که چند بار روحانی جوان ضمن حرف زدنِ جوان ، موهایش را از نظر می گذراند . وآخرش جوان که معلوم بود قرابتی هم با روحانی جوان دارد و احتمالا همسفرند صف نماز جماعت را ترک کرد .
خانم که در قسمت و چادر بانوان است لباس فرستاده – از طریق محمد حسام – تا بروم دوش بگیرم ، و لباس چرک ها را تحویل بدهم . البته لباسشویی موکب هم می تواند لباسها را بشوید . اگر لباس بدهم به لباسشویی تجربه پیاده رویِ اربعین با موکبم کامل تر می شود .
10 : 14 . مسئولان موکبِ سابقا "خادم الرضا(ع)" و حالا " بیت الرضا(ع)" انگار حرف های دیشب مرا با همراهان شنیده اند که می گفتم اگر به موکب افغانستانی ها رسیدید آش قابلی بخواهید . یا آش کابلی . غذایی پر از گوشت و کشمش و نخود . غذای امروز ناهارگوشت چرخ کرده داشت و کشمش و عدس . .خیلی هم خوشمزه . محمد صادق اصرار داشت که دوش بگیرم . " لباس تان را عوض کنید و بدهید تا من بدهم لباسشویی ، و تمیز شود" . قرار شد نیم ساعتی بنویسم یا مطالعه کنم. بعد استراحتی . و بعد دوش بگیرم .
10 : 16 . بعد از استراحت ، استراحتی که مثل دیروز به بدحالی نکشید البته ، ولابد چون جهاز هاضمه کار کرد ، بر خلاف دیروز که به جای کار اعتصاب کرده بود ، دوش گرفتم ، دوش گرفتنی کمتر از 5 دقیقه – که خلق الله در نوبت اند – که به تذکر هم نکشید بر خلاف دیگران که به تذکرها می کشد و آنها در جواب فقط شرنگ وشرنگ آب تحویل می دهند . و این دوش تجربه تازه ای بود : دوش در پیاده روی اربعین ، در یکی از موکبها . مجموعه ی با حساب و کتاب و ثبت و سیاهه ی لباسشویی فقط حاضر شد پیراهن و زیرپوش بشوید و نه شورت ، بدون شرح . شاید فکر می کنند شورت را زیر شیر بگیری تمیز است . و باز بر خلاف اعلام مسئولگونه ای از موکب – عصا می زند و روز اول به دوستی می گفت : پای خرابم درد نمی کند ، پای سالمم ناخوش است - که "بعد از تحویل لباس ، چون هوا گرم است و زود لباسها خشک می شود ، زود بیایید دنبال لباسهایتان" ، جوانک دریافت کننده ی جُل و پلاس - بخوانید جل و لباس - گفت " تا سه چهار ساعت دیگر لباس تان حاضر نمی شود" . برای شورت هم باید مشورت کنیم ببینیم چه می شود . علامت تعجب هم لازم نیست .
فرصتی است تا به کتاب شجاعی برگردم . خصلت او این است که اول مستندات را از کتابهای معتبر فراهم می کند . بعد تاریخ تحلیلی اش را قصه وار می نویسد . یا داستان وار . عباس برای طلب آب بدون جنگ برای بچه های حسین می گوید : " ای عمر سعد ! حسین که به شما گفته است که " مرا رها کنید تا به روم و هند بروم و عراق و حجاز را به شما واگذارم" . یعنی که به جنگ با شما رغبتی ندارد و کشتن شما را فریضه نمی شمارد . به هوش باشید که من حجت را برای فردای قیامت بر شما تمام کردم و خدا خوب می داند که با شما چه کند" .
20 : 18 . امروز هم مثل دیروز عصر آب دوغ خیار دادند ، مزین و مخلوط به نان خشک و گردو و کشمش . هم پذیرایی است هم مقوی برای سر پا نگه داشتن بدن زائر و تداوم امکان پیاده روی . نگفتم احتمالا که بعد از استراحت ، بالاخره دوش گرفتم ! دوش سرد یا ولرم در چنین هوایی یک جور تجدید قوا و نشاط است . رفتم لباسهایی را که تحویل داده بودم بگیرم که حاضر نبود . برای خانمها مجلس روضه گرفته اند ، و هنوز تمام نشده . تازگی ها وقتی می خواهم بنشینم معذبم . یعنی پیری یکدفعه نمی آید . ذره ذره و خزنده می آید . زانوهایم خیلی درد می گیرد موقع نشستن . شاید ادامه سرمای دیروز بعد از دوش و بعد ، پیاده روی سنگین دیشب است .
[1] این حس غریب ، این حیرت یا بلاتکلیفی در لحظه ، سال 1389 و توفیق تشرف تمتع هم برایم پیش آمده بود ؛ وقتی که شاید 10 دقیقه بعد از پیاده شدن از اتوبوس ها ناگهان خانه خدا همان طور که در رویاهایم خواب دیده بودم در مقابلم ظاهر شد . رسیده بودم به ورودی های عریض مسجدالحرام و خانه خدا در مقابلم بود . همیشه وقتی گنبد و گلدسته امام رضا(ع) را دیده بودم یا ضریح ایشان را ، دست به سینه گفته بودم : "السلام علیک یا علی بن موسی الرضا" . در مقابل خانه خدا نمی دانستم چه بگویم . السلام علیک یا خانه ی خدا ! السلام علیک یا خدا !
[2] رئیس جمهوری و به قول بعضی رئیس دولت سیزدهم جمهوری اسلامی ایران (1400-1403ه.ش.) که در جریان یک مشارکت غیرحداکثری! بر سر کار آمد . انتخاب او با نقدهایی همراه بود . از اولین نقدهایی که متعاقب اطلاق پیشوند "دکتر" ( از نوع مدارک معادل دکتری برای روحانیان که در فرآیند جدید آموزشی در حوزه و احیاناً دانشکده های الهیات باب شده) بر آقای رئیسی وارد شد این بود که او بیش از شش کلاس ابتدایی درس نخوانده است و مابقی تحصیلات او حوزوی است . از منظر انتقادی ، او در اداره دولت رئیس جمهوری شناخته شد که فقط می توانست منشأ صدور دستورات کلی باشد ؛ " باید چنین بشود " و " باید چنان نشود" یا " نباید چنان بشود" ، حال آنکه رئیس جمهوری در منصب قرار می گیرد برای آنکه کار را به جای امر به انجام ، انجام بدهد . آقای رئیسی بعد از افتتاح یک طرح آبی و نیروگاهی مشترک بین ایران و جمهوری آذربایجان در اثر حادثه ی مشکوک سقوط بالگرد که رهبر انقلاب آیت الله خامنه ای از آن تعبیر به حادثه شهادت گونه کرد درگذشت .
[3]در بیانیه اعلام موجودیت جبهه پایداری در مردادماه سال ۹۰ آمده است :
»در چنین شرایطی، سامان دادن جبهه پایداری انقلاب اسلامی تحت اشراف جمعی از فقیهان وارسته و آگاه به زمان، به جهت انسجام این ملت مخلص و ولایی که خاستگاه فکری خود را گفتمان انقلاب می داند، امری ضروری و اجتناب ناپذیر می باشد. جبهه پایداری، فراتر از تفکرات حزبی و گروهی در کنار ملت فداکار و بصیر ایران اسلامی، پاسدار آرمان های انقلاب است. و خود را متعهد به مبانی مکتب امام(ره) می داند که منبعث از فقه و عقلانیت رحمانی و آموزه های قرآنی و اهل بیت(علیهم السلام) است«.
انجام این مأموریت مهم و پاسداری از آرمان های انقلاب، نیاز به گسترش فکر درست در جامعه دارد. لذا برای این منظور کانال کشی در جامعه و ایجاد تشکیلات برای هدایت های فکری امری ضروری می باشد(پایگاه اینترنتی جبهه پایداری).
به نظر می رسد "کانل کشی در جامعه" – به تعبیر بیانیه ی این جبهه – باعث شده تا این جبهه در مواضع خود رویکردی مضیق به مسائل اعتقادی ، انقلابی و فرهنگی پیدا کند ، به گونه ای که در حال حاضر مواضع آن به مثابه افراطی ترین مواضع اصولگرایی حتی از ناحیه اصولگرایان مورد نقد و نفی قرار گیرد ، چه رسد به اصلاح طلبان . البته آنچه در عمل واقع می شود آن است که دیدگاه های جبهه مزبور به رغم آنکه احتمالا پایگاه فراگیری در میان اکثریت جامعه ندارد ؛ از ناحیه دست اندرکاران قوای سه گانه و بخشهای اجرایی – به عنوان منظری " ناب گرایانه"- مورد توجه و امعان نظر قرار می گیرد و در تصمیم سازی ها تاثیر تعیین کننده دارد.
[4] کتابی خوش منظر و دارای نگاه تازه ی زیبایی شناختی – معرفتی ، مثل غالب کتابهای سیدمهدی شجاعی نویسنده پیشکسوت و صاحب سبک انقلاب اسلامی و ادبیات آئینی . این کتاب در مورد حضرت ابوالفضل العباس (ع) است.
[5] آیت الله سیدعلی خامنه ای .