ایران ، قرارگاه عاطفه
ایران ، قرارگاه عاطفه
همان قدر که فقدان عاطفه و احساس می تواند انسان را از انسانیت دور کند و نگران کننده است ، فراوانی و غلیان احساس و عاطفه از منظر دیگری خصوصاً آنجا که ملتی را ممکن است از عقل و منطق دور گرداند باید باعث نگرانی و تشویش خاطر باشد .
بنا به دریافت همایون کاتوزیان (ایرانیان ، 1402، ص23) ، شعر ، اسطوره ، افسانه ، عرفان و دین بخش بزرگی از زندگی روزمره را تشکیل می دهند . احساس در میان ایرانیان و در شکل دادن به آرای آنان ، جایگاهی والاتر از عقل دارد . برای یک ایرانی ، احتمال پذیرفتن نکته ای که با داستان ، شعر یا استدلالی فوق العاده و ماورای منطق توجیه شده باشد بیشتر است تا پذیرفتن استدلالی صرفا منطقی یا شواهد عینی .
کلاسیک ها عمیق ترند
آثار کلاسیک در هر زمینه از هنر و ادبیات عمیق تر به نظر می رسند و به همان دلیل هم می توانند سازنده تر باشند .
ایتالو کالوینو در مقاله ی کوتاه اما بسیار مفید " چرا باید کلاسیک ها را خواند" معتقد است اثر کلاسیک را باید بازخوانی کرد . در نظر او کتابی به مرتبه ی کلاسیک بودن می رسد که ما را به بازخوانی دعوت کند . یک بار خواندن سیرت نمی کند و همه لایه های اثر مکشوف نمی شود (احمد اخوت ، خاطرات کتابی ، چ4، تهران ، گمان ، بهار 1402، ص143) .
معماری ایرانی ، جمع سرعت و دقت و زیبایی
بنا به گزارشی که فرامرز رفیع پور می دهد از معماری در دوره صفویه – به عنوان یکی از دوره های درخشان در جلوه گری معماری ایرانی – ما توانسته ایم مسجد شاه اصفهان را که هنوز هم پس از چند قرن استحکام و زیبایی و منطق در آن پیداست در 19 سال بسازیم و آلمانی ها مجبور شده بوده اند برای ساخت کلیسایی در کُلن 120 سال وقت خرج کنند .
وقتی در شهریور 1373 با مهمانی خارجی از مسجد شاه اصفهان بازدید می کردیم ، او مبهوت و مجذوب عظمت تمدن گذشته ما گفت : این بنای عظیم در اوائل قرن هفدهم میلادی در عرض 19 سال ساخته شده است . در همان زمان ساختن یک کلیسا مانند " دُم" (Dom) در شهر کلن (آلمان) در حدود 120 سال طول می کشید که از نظر پیچیدگی آسانتر از این مسجدها بود . این نشان می دهد که در آن زمان در ایران یک شبکه وسیع ، منسجم و منظم از مهندسین ، صنعتکاران ، معماران و کارگران و یک نظام اجتماعی کارآ وجود داشته است که توانسته اند با این سرعت چنین بنای عظیم و پیچیده ای را بسازند .
لذا اولین شرط آن است که پادشاهان و مدیران یک جامعه و یک کشور خود به کسب فرهنگ بهتر علاقه مند باشند ، آن را درک نمایند و در پی دستیابی به آن باشند . شرط این ، خود قدرت تفکر عمیق اداره کنندگان یک کشور و جامعه بوده است . بیشتر پادشاهان موفق کسانی بوده اند که خود قدرت تفکر – حداقل تا این حد – داشته اند که از وزیران متفکر استفاده نمایند . انوشیروان مثلا ، نه فقط شخص دانشمندی چون بوذرجمهر را به وزیری برمی گزیند ، بلکه او ( یا احتمالا همان بوذرجمهر ) برزویه طبیب را به هندوستان می فرستد تا بالاترین دانش آنجا را کسب و به ایران منتقل نماید (فرامرز رفیع پور ، آناتومی جامعه ، چ1، تهران ، انتشار ، 1378، ص314 و 315) .
تئاتر ، برآمده ی مدرنیته
گویا چنین است که تئاتر به عنوان برآمده ی مدرنیته بنا به خصلت ذاتی می تواند و باید نو شود چون مدرنیته اعتبار و هویت و تمایز خود را ذاتاً از نو شدن می گیرد ( و گرنه مدرن محسوب نمی شود) اما آیین نمایشی مثلا تعزیه نمی تواند و شاید نباید نو شود چون "اصالت" خود را که با بقای بر " اصل" تعریف می شود از دست می دهد . متن آن که قداستی در آن حلول دارد مستلزم چنین ثباتی است .
جلال ستاری – اسطوره پژوه – در گفت و گویی با ناصر فکوهی این نکته را توضیح می دهد :
تئاتر از مقوله مدرنیته است و ممکن است شما در همه چیز ، چون و چرا کنید . اما در آیین نمایشی ]مثلا تعزیه[ فقط یک مضمون داریم که بارها تکرار می شود و دیگر نو نمی شود . ممکن است اجرا یک مقدار بنا به سلیقه تماشاگر تغییر کند . ولی کل قصه تغییر نمی کند . مثل حسن کچل ، روحوضی ، کوسه برنشین ، تخت حوضی ، تمام اینها آیین های نمایشی هستند اما تئاتر نیستند ، برای اینکه در آنها فکر جدید و مضمون نو وجود ندارد و همان موضوع هزار بار تکرار می شود ؛ مثل موسیقی مقامی خودمان (جلال ستاری ، گفتگو ی ناصر فکوهی با جلال ستاری ، چ2، تهران ، نشر مرکز ، 1396، ص423) .
داستان ، آینه تاریخ
داستان ، و هر هنر و ادب کلامی دیگر مشابه آن – مثلا خاطره ، مثلا سفرنامه - در عین حال که فضایی خواندنی پر از تخیل و زیبایی شناسی و تعمق ایجاد می کند ، تاریخ هم می گوید و این تاریخ بسته به رویکرد داستان رویکرد پیدا می کند . داستان اجتماعی ، تاریخ اجتماعی می گوید .
صادق هدایت در سفرنامه اصفهان نصف جهان از روزگار شصت سال پیش می نویسد ؛ از منزل ها و قهوه خانه های سر راه ( مکان هایی مانند حسن آباد ، کوشک و شیرین بالا که نام شان همراه غم غربت است ) . از دورانی که اگر می خواستی از شهری به شهر دیگر بروی باید جواز ]یا به قول آن وقتها "تذکره"[ می گرفتی وسفر از تهران به اصفهان حدود سی ساعت طول می کشید : "در اتومبیل که نشستیم گدایی آمد شبیه مرحوم تالستوی با چشم های کوچک ، پیشانی بلند ، بینی بزرگ و ریش دراز سفید" (احمد اخوت ، "صفحه گیتار هاوایی" ، نقش هایی به یاد ، ص360و361) .
دردسرهای "جلب توجه"
نمی دانم تا حالا توجه تان جلب شده به دردسرهایی که بیماری " جلب توجه" ایجاد می کند ؟ خیلی وقتها بی آنکه بدانیم می بینیم عجیب داریم جلب توجه می کنیم و چقدر هم بد . همین کافی نیست که آن را یک جور بیماری فرهنگی و فکری و بلکه ذهنی و روحی و روانی حساب کنیم ؟ رفته ایم خارج از کشور . هر نوع رفتنی ؛ اما از ملیتهای مختلف هم آمده اند . کشور میزبان بنا به قوانین خود می خواهد از راه رسیدگان برگه های هویتی پر کنند . گاهی همه از جمله غربیهای اتوکشیده که لابد یک بسته تا نخورده دلارِ هر کدام یک میلیون ریالی هم ( تا امروز 3/7/1404) توی جیب یا کارت شان هست و آنها بیشتر قوه ی بالقوه! دارند برای صدا بلند کردن برگه پر می کنند و این ماییم که می شویم تحلیل گر دسیسه و توطئه و برخورد دوگانه و قس علی هذا ، و دبه در می آوریم و کشمکش می کنیم ، و بی آنکه بخواهیم می شویم قومی که می خواهد خودنمایی کند و متمایز باشد و جلب توجه کند . از ظاهرسازی ها و دماغ سربالاها که به نام آراستگی می کنیم که بگذار چیزی نگوییم .
در نمونه ای از این نوع جلب توجه ، رفیع پور (آناتومی جامعه ، 1378، ص251) می گوید : وقتی با هواپیما عازم امریکا می شویم ، می بایست در هواپیما برگه های مربوط به هویت را برای پلیس پُر کنیم . از بین مسافرین تاکنون ندیده ام که یک آلمانی به این کار پلیس امریکا اعتراض کند . اما وقتی با هواپیما وارد مرز ایران می شویم و باید این برگه ها را پر کنیم ، این فقط برخی از ایرانیها هستند که "نق" می زنند . رفتار این عده دلائل مختلف دارد . یک علت کاهش مشروعیت نظام در نظر این افراد است . یک علت دیگر خودنمایی و متمایز کردن خود است . هر دوی این علل ، خود به هنجار و به قول فیش باین آیزن به هنجار ذهنی تبدیل می شوند که انسان برای کسب ارزش از جانب " افراد مهم دیگر" یا " دیگرانِ مهم" (significant others) به آن عمل می کند .