سیاست عین دیانت ، کانون دوقطبی
سیاست عین دیانت ، کانون دوقطبی
یکی از مسائل که در عین ایفای نقش به عنوان مؤلفه ای اجتماعی ، شأن فکری دارد ، پارادوکس های ناشی از دوگانه ها ، مثلا "وحدت نظر یا تکثرآراء" ، "سیاست یا دیانت" و امثال اینها است . ما از یک سو مجبوریم برای جلوگیری از ضعف و فتور در انسجام و اراده ملی و در مواقع لزوم ایستادن در مقابل زیاده طلبانی که از شش جهت ممکن است روی تفرقه داخلی و برانگیختگی های قومی در ایران حساب باز کرده باشند ، بر شعار " ید واحده " و " یکصدا بودن" تأکید کنیم و از سویی تفاوت طبیعی آراء از ناحیه قشرها و گروه های گوناگون می باید در ذیل مفهوم " جمهوری" جانمایی شود و به رسمیت شناخته یا دست کم به وضوح شنیده شود. به بیانی ، صرف نظر از تلاشهای عالمانه ای که در چند دهه گذشته برای تبیین شفاف و متقن مفهوم "جمهوری اسلامی" جریان داشته ، آنچه در عمل به ظهور رسیده این است که در ذیل جمهوریت ، به تکثر آراء و جامعه چندصدایی رأی داده ایم و در ذیل اسلامیت از امت واحده و جامعه یکصدا دفاع کرده ایم و در جریان این دوگانگی دوقطب برای گرایش به "جمهوری" خواهی و " اسلامی" خواهی ایجاد کرده ایم . همین دوگانگی در نقطه ی مباینت میان سیاست و دیانت وجود داشته ، که سعی کرده ایم با عبارت منسوب به مرحوم "سیدحسن مدرس" و مؤیّد از سوی "امام خمینی" ، یعنی "سیاست ما عین دیانت ما و دیانت ما عین سیاست ماست" جمع بندی و نفی دوگانگی کنیم .
فرامرز رفیع پور معتقد است در این زمینه ناتوان بوده ایم :
روحانیون از شعار دین عین سیاست است و سیاست عین دین ، برای کسب مشروعیت جهتِ به دستگیری حکومت استفاده نمودند . اما این شعار مانند یک سکه دورو است و روی دیگر آن می تواند از سوی عده ای به غلط این طور تعبیر شود که اگر سیاست غلط باشد پس دین نیز غلط است (رفیع پور، توسعه و تضاد ، 1377، ص118 و119) .
عهدنامه های ننگین ، حاصل قدرت طلبی
سرسراهای قدرت در صورتی پابرجا می مانند که اگر اراده ی قاهری در بین هست ، یا از اقتدار کافی یا از کاریزما و ولایتِ بسنده برخوردار باشد تا بتواند قداستِ جایگاه را در خواباندن قانونی رقابت های قدرت تجلی دهد و کشمکش های قدرت طلبانه و متأثر از هواجس نفسانی را فرو بنشاند و البته در این میانه اگر سخن جز به لسان عدالت و یکسان نگری و کوچک نوازیِ دور از ترجیح و تبعیض بگوید ، کار به سامان نخواهد رسید و گردن ها به خضوع خم نخواهد شد . تاریخ ما پر از نقطه های عطف و گردنه هایی است که از این باب در آنها تصمیم های صحیح و سقیم گرفته ایم .
وقتی عباس میرزا به روشنی می دید تمام دعوا بر سر ولایتعهدی و ادامه سلطنت در این یا آن شاخۀ خانواده است و گرنه کمتر کسی دغدغه وطن و دین دارد ، به عهدنامه ترکمانچای تن داد (قائد ، ظلم ، جهل و برزخیان زمین ، 1391، ص345) .
استبداد ، امر ملی ! و نه لزوماً دولتی
گرفت و گیر با استبداد از آن رو است که اگر درونی شده باشد که شده است ، کار فرهنگی و حتی قانونی را غیر ممکن می کند .
مسئله این نیست که برخی مسئولان مستبدند یا در طول زمان مستبد می شوند . مسئله اصلی این است که استبداد یک عنصر فرهنگی شده است ، به این معنی که اولا اکثریت مردم استبداد را آموخته ]و با آن آموخته و مأنوس شده اند[ و آن را درونی کرده اند . ثانیا مردم معمولا ]به نام "قاطعیت"[ از یک مسئول انتظار استبداد دارند . ثالثا اجرای امور بر اساس استبداد بنا شده است و به گونه ای قوام جامعه مبتنی بر استبداد است که بدون استبداد ]و قاطعیت و استفاده از قوه قهریه[ آنومی و هرج و مرج پدید می آید (رفیع پور ، دریغ است ایران که ویران شود، 1393، ص215) .
آدمِ پیشرفت نپرورده ایم
شاید تردیدی در این نباشد که برای پیشرفت ، آدم هایی در مقام برنامه ریز و مدیر اجرایی و میدان دار و ناظر لازم اند . ما و خصوصا آموزش و پرورش و آموزش عالی مان گویا چنین آدم هایی را پرورش نداده ایم که با اجازه بزرگترها امروز وضع مان بدتر از دیروز و بهتر از فرداست .
مسئله دیگر این است که ما هنوز به آن مرحله نرسیده ایم که بتوانیم ]مختصر[ بودجه های تحقیقاتی را اگر هم بخواهیم ، جذب کنیم . یعنی اگر ما همین امسال تصمیم به چنین سرمایه گذاری هایی بگیریم ، نمی توانیم آن را جذب کنیم . نهادهای لازم و افراد لازم برای جذب یک چنین بودجه هایی نداریم . به عبارت دیگر اراده نداریم تا تصمیم بگیریم . وقتی هم تصمیم بگیریم محتملا نهاد لازم و متخصصان لازم را نخواهیم داشت ؛ چون از پیش در اندیشه فردایی که امروز باشد نبوده ایم تا ساز و کارهای لازم را به وجود آورده باشیم (ر. ک : رضا منصوری ، توسعه علمی ایران ، 1382، ص187) . اراده از جایی برمی خیزد که کارگزار بر اساس شاخصها و صلاحیت های همه جانبه شناسایی و دعوت به پست شده باشد . یکی از آن شاخصها اطلاع از مباحث " خرد" و " کلان" یک حوزه تخصصی و داشتن تحلیل در زمینه های میان رشته ای است که با کثرت مطالعات روشمند ممکن است حاصل شود. کافی است یک نظر سنجی بیطرفانه و کارشناسانه که ساز و کار آن مورد تأیید و نظارت اهل فن باشد بین کارگزاران و در مورد " میزان مطالعه کارگزاران" برگزار شود تا معلوم گردد که آنان حتی از مطالعات عمومی بی بهره اند چه رسد به برنامه های مطالعاتیِ متضمن" علم نافع" ؛ و البته نظارت شود که نتایج آن نظر سنجی با همان نظارت و بی تصرف منتشر گردد . در خوش بینانه ترین حالت آنها کسانی اند که از جلسه ای خارج می شوند و به جلسه ای دیگر وارد می شوند و ممکن است همان حرفها را که در جلسات می شنوند علم تلقی کنند و این در صورتی است که وقت شان با شرکت در جلسات و قعده های جریانی و جناحی و برنامه ریزی برای پایین کشیدن فردی و برکشیدن فردی دیگر تلف نشده باشد .
فقر کتاب در کتابخانه ها!
مدتی است که دارم زندگی علمی و فرهنگی مرحوم ایرج افشار را مطالعه می کنم . به بهانه اهدای کتابخانه شان به مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی ، یادداشت مفصلی در معرفی این کتابخانه و کتابهایش – به تعبیر خودشان "گنجینه ایرج افشار" - نوشته اند که به موجب آن معلوم می شود در طول عمر شریف و پربرکت شان بیش از 13 هزار کتاب را دستچین و مطالعه کرده و نگاه داشته اند (ر. ک : بخارا ، س14، ش81 ، خرداد – تیر 1390، " پرونده سپردن کتابخانه ایرج افشار به کتابخانه مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی" ، "صص585-600" ) . این یعنی ایشان که یک شخصیت حقیقی هستند و قاعدتا نمی توانند هیچ اتکایی به بودجه دولتی داشته باشند ، برای تخصص شان که عبارت بوده است از " کتاب شناسی" و " ایران شناسی" ، علاوه بر 300 عنوان کتاب و 2000 مقاله ای که خود نوشته اند ، صدها و هزاران فقره سند و مخطوطات و مجموعه های یادداشت از بزرگان فرهنگ و ادب ، 13 هزارعنوان کتاب تخصصی گرد آورده اند که بسیاری از آنها در چندین مجلد قرار گرفته است . با این وصف جای بسی تأسف است که استادان دانشگاه های ما خبر از فقدان کتاب های تخصصی در کتابخانه های دانشگاه ها و دانشکده های مهم می دهند .
در دانشگاه صنعتی شریف که سنت خوبی در جمع آوری کتب تخصصی دارد ، کتابخانه دانشکده فیزیک دانشگاه به زحمت 6 هزار جلد کتاب دارد . در مقابل ، کتابخانه دانشکده فیزیک وین ]پایتخت اتریش کشوری که تنها 8 میلیون یعنی 10 درصد ما جمعیت دارد[ بیش از 130 هزار جلد کتاب دارد . به این ترتیب ، تعداد کتاب های تخصصی خودمان را می توانیم 5 درصد تعداد متناظر یک کشور کوچک اما پیشرفته به حساب آوریم (منصوری ، توسعه علمی ایران ، ص142) .
مقالات ، حتی در کمیت نازل اند
معمولا چنین وانمود می شود که ما همه ی همّ و غمّ مان را مصروف افزایش تعداد مقالات مان در آی اس آی و مجلات پژوهشی کرده ایم ( در داخل کشور هم پذیرش و چاپ این مقالات منوط به پرداخت وجه است) و تأکید می شود که ما نباید فقط به ارتقای کمّی نشر مقالات علمی توجه کنیم و باید در اندیشه ارتقای کیفی آنها باشیم . گزارشهایی هست که بنا به آنها ما از حیث کمّی هم در نشر مقالات علمی توفیق نداریم ، و اگر درست بنگریم تعداد مقالات ، حتی در حد پیش - چاپ نازل است .
دانشکده فیزیک دانشگاه صنعتی شریف به زحمت ده مقاله به صورت پیش – چاپ در هفته دریافت می کند ، در حالی که فقط انستیتوی فیزیک نظری دانشکده فیزیک دانشگاه وین که حدود یک پنجم کلّ دانشکده فیزیک دانشگاه وین به شمار می آید ، حدوداً هفته ای 120 پیش – چاپ دریافت می کند . مرکز بین المللی فیزیک نظری در تریست (ICTP) هفته ای 160 و مرکز سِرن (CERN) هفته ای 200 پیش – چاپ دریافت می کنند . به این ترتیب نسبت پیش – چاپ های دریافتی در کشورمان به کشورهای پیشرفته کمتر از 5 درصد است (رضا منصوری ، توسعه علمی ایران ، چ2، تهران ، اطلاعات ، 1382، ص143) .
بنویسید مهاجرت نخبگان ، بخوانید فرار مغزها
ما تا وقتی که نخواهیم واقعیت را همان گونه که هست ببینیم و آن را جور دیگری بیان کنیم و به زبان بیاوریم ، شبیه آدمی هستیم که خودش به خودش دروغ بگوید . چنین آدمی نباید جز به عاقبتی اسف بار فکر کند .
مثالی از واقعیت این است که : امروزه تعداد دانشجویان فیزیک در دانشگاه های ما در سطح لیسانس (یا کارشناسی) به حدود 1000 نفر در سال می رسد . تعداد مدرسان فیزیک در ایران در حدود 350 نفر است که از این تعداد 200 نفر مدرک دکتری و 150 نفر مدرک فوق لیسانس دارند. تعداد فیزیکدانان ایرانی که خارج از کشور هستند ، حداقل 200 نفر در سطح دکترا است که این تعداد ممکن است حدود 400 نفر هم باشد ؛ آمار دقیق آن معلوم نیست (منصوری ، توسعه علمی ایران ، ص199) .
این وضعیتی است که در " خطابه افتتاحیه کنفرانس فیزیک 1366 شیراز" گزارش داده شده است . و هیچ قرینه ای در بین نیست که نشان دهد تغییر مثبتی در رفتار دست اندرکاران علم و تحقیق و تدریس و آموزش عالی و دانشگاه و جذب و اشتغال در خور شأن نخبگان رخ داده است . بلکه از اظهارات نخبگان و افزایش آنچه مهاجرت نخبگان نامیده می شود و در واقع فرار مغزهاست چنین فهمیده می شود که در چند دهه گذشته تغییرات در عددهای خطابه نگران کننده تر هم شده است ، یعنی اگر در نزدیک به 40 سال قبل نیمی از نخبگان تراز عالی کشور در خارج بوده اند ، اکنون عمده این ظرفیت معطوف خارج از کشور و به قولی " آن ورِ آب" شده است . به نظر می رسد در این سالها کار عمده ای که شده این بوده که به جای تعبیر زمختی مثل " فرار مغزها" از عبارت متفاوت و مبهمی مثل " مهاجرت نخبگان" استفاده کرده ایم .