مقصر تراشی

سالهاست که سوق و بلکه هل داده شده ایم سمتی که بگوییم همه جا و همه چیز گل و ریحان است و خودمان مشکلی نداریم و هر چه مشکل است زیر سر کشورهای بد و شَر و خصوصا فلان دولت و بهمان کشور است . البته روشن است که ما با امریکا و اسرائیل دشمنیم و امریکا و اسرائیل با ما دشمن اند و در دشمنی نان و حلوا خیر نمی کنند که به روی هم شمشیر و موشک هم می کشند ، چنان که ما چند دهه دنبال مرگ آنها بوده ایم و آنها هم دنبال مرگ ما بوده اند . اما این همه نمی تواند توجیه کند کار ما را که می خواهیم هر تقصیری را بیندازیم گردن این دو کشور یا یکی دو تا همکار این دو تا کشور . ما باید تقصیر خودمان را خودمان گردن بگیریم . اگر هیچ جا به این نکته تفطن پیدا نکرده باشیم ، دست کم در قرآن های صبحگاهی مان که بارها خوانده ایم "ولایَجرِمَنَّکُم شَنَئانُ قَومٍ عَلی اَلا تَعدِلوا اِعدِلوا هُوَ اَقرَبُ لِلتَّقوی" (سوره مائده ، آیه 8) ؛ دشمنی با جمعیتی ، شما را به گناه و ترک عدالت نکشاند ! عدالت کنید که به پرهیزگاری نزدیکتر است .

کشورهای توسعه نیافته حاصل اندکِ رنجِ بسیارشان را صرف پرورش دانشمند و پژوهشگر می کنند و این پژوهشگران و دانشمندان وقتی آماده پژوهش شدند چون می بینند در جای دیگر شرایط پژوهش فراهم تر است ممکن است به آنجا بروند . دکتر رضا داوری اردکانی می گوید : درست نمی دانم که همه بار گناه در این زمینه به گردن استعمار و موانع تاریخی دیگر انداخته شود (در باره علم ، چ1، تهران ، هرمس ، 1386، ص227) .

اول همدلی ، بعد حمله

اصل سخن این است که تا قبل از رفع درگیری ها و چالش های داخلی ، رفتن به میدان جنگ با دشمن به جان خریدن شکست است . از همین قبیل است باقی نگه داشتن ضعفها و برطرف نکردن نقصان ها و رفتن به میدان نبرد با دشمنی که تا بن دندان مسلح به میدان می آید . وقتی ما خود در ترازهای گوناگون صاحبِ کارخانه ی تولید دوقطبی های پی در پی هستیم چطور سربازی را که پشت جبهه را متشتت و متفرق می بیند روانه میدان می کنیم؟ و امید پیروزی به رفتن اش می بندیم؟

در اندرزنامه اردشیر بابکان آمده : " بدانید ! رزمتان با مردمان دیگر ، پیش از جنگیدن با فرهنگ نادرستی که در مردم خودتان است ، نه پاسداری که از دست دادن است . با دلهایی که یکرنگ نیستند و دستهایی که دشمن یکدیگرند با دشمنان چگونه می رزمید ؟ " (فرامرز رفیع پور ، دریغ است ایران که ویران شود ، چ1، تهران ، انتشار ، 1393، ص189) .

بحران ها مزمن شده اند

آلودگی تهران مربوط به امروز و دیروز نیست . از چند دهه قبل آلودگی تهران مسئله بوده است . مسئله و بلکه بحران این است که در طول چند دهه اطلاع از چنین بحرانی برای تدبیر و رفع آن کار مؤثری نشده ؛ به طوری که سالهاست مرزهای هشدار را هم زیر پا گذاشته و عبور کرده ایم . و امروز با بیمارانی مواجهیم که بدون دیدن جنگ و حضور در میدان بمباران شیمیایی دشمن ، علائم "جانباز شیمیایی" دارند و بیماری صعب العلاج گرفته اند چون در تهران زندگی کرده اند .

در گزارشی از سال 1356 معلوم است که تهران از همان سالها یکی از 20 شهر پرجمعیت آلوده جهان بوده است :

تهران با بیش از یک میلیون وسایط نقلیه در عداد بیست شهر پرجمعیت بسیار آلوده دنیا قرار گرفته است . آلودگی هوای تهران سالیانه حدود ده الی دوازده درصد افزایش پیدا می کند و میزان فعلی آلودگی آن پنج برابر آلودگی قابل قبول طبق استاندارد های کشورهای غربی می باشد .

(محسن گودرزی آرش نصر اصفهانی ، تهران56، چ1، تهران ، نشر نی ، 1398، ص21) .

ریشه مشکل را احتمالا باید در کم اثری کارشناسی جستجو کرد . شاید هم جهل الرجال است ، بدین معنی که رجال و آدم های کاربلد مربوطه را نمی شناسیم یا می شناسیم شان اما چون در طرح مشکلات و مسائل صراحت لهجه دارند، ستاره ندارند در نظر صاحبان امضا و اختیار ، وگرنه ، " وقتی چنین آگاهی ای] از قِبَل گزارش تهران56 [ وجود دارد ، چرا تغییری در شیوه تصمیم گیری و سیاست گذاری ایجاد نشده است ؟ چرا تهران همچنان به شکلی اداره می شود که بر مشکلات آن افزوده شود؟ این پرسش را می توان این گونه طرح کرد : چرا دیدگاه های کارشناسی نمی توانند اثر چندانی بر نظام و شیوه سیاست گذاری بگذارند" (همان ، "مقدمه" ]نگاشته ی سال 1398[ ، ص28) .

لکنت در گزارش!

فرض این است که ارائه کننده گزارش در باب مشکلات نماینده امینی است که مسئله ای را بررسی نموده و حاصل بررسی های خود را به شرف عرض می رساند . اما نفوذ شاه خودکامه ای که می خواهد همه چیز را چنانکه خود می پسندد تبیین کند و در تصمیمات فارغ از آنچه کارشناسی می گوید اعمال حکومت کند می تواند همه را به تته پته و به قولی لکنت دچار کند.

لکنتِ گزارشی که به نام تهران56 آماده شده ، سبب شده ریشه اصلی مسائل و اصلاحات ضروری برای کاهش تلاطم ناگفته بماند . ریشۀ لکنت در گفتن علت اصلی را باید در خودکامگی یافت . گویی صورت مسئله در سال 1356 همان است که مک لئود سرپرست اجرایی گروه مشاوره ای هاروارد در سال 1341نوشته است :

شاه نفوذ عمیق و کاملا آشکاری بر تصمیم گیری های دولت دارد . البته معلوم نیست که رفتار خود شاه را چه نیروهایی تعیین می کنند . فقط همین را بگوییم که در هنگام فعالیت ما در ایران ، شواهد کمی وجود داشت که نشان بدهد نهاد سلطنت می تواند یا می خواهد موانع موجود در برابر فرآیندهای تصمیم گیری دولت را برطرف کند یا مقتضیات لازم را برای اجرای برنامه سوم فراهم آورد (مک لئود ، 1394، ص156) .

این موقعیت شاهی است که ]در سال 1346[ هنوز درآمدهای سرشار نفت ]در سال 1356[ را در اختیار ندارد و قدرت شاهِ 1356 ]زمان تهیه گزارش تهران56[ را ندارد. اما ، سرانجام طوفان سر رسید ، بی اعتنا به لکنت گزارش و سنگینی گوشها (گودرزی- نصر اصفهانی ، همان ، "مقدمه" ، ص31) .

قدرتهای خوب و بد چگونه شناخته می شوند؟

با اینکه سوال مهمی است ، اما انگار فرمولی برای حل مسئله های مترتب بر موضوع پیدا نشده که با آن بشود نخود لوبیاها از میان قدرتها را خوب و بد کرد و سره و ناسره آنها را بشود از هم سوا کرد . شاید گفته شود آنها به منافع خود فکر می کنند ، نه به دوستی با دیگران . اگر براستی چنین است نباید برای ما فرق کنند . اما گویا فرق می کنند . بعضی شان کمتر به منافع ملی شان فکر می کنند و بعضی مطلقاً به منافع ملی شان فکر می کنند . لذا با بعضی می توانیم پیمان دوستی ببندیم و با بعضی نمی توانیم . این است که در نوشتن کارنامه یا نامه اعمال استقلال ، روسیه و چین می توانند خوب باشند و امریکا و انگلیس نمی توانند .

کمی به عقب برگردیم :

سال 1914م. (1293ش.) کسانی از تهران با حمایت مالی آلمان به کرمانشاه رفتند تا در منطقۀ بیرون از نفوذ و قدرت روسیه و بریتانیا ، دولت در مهاجرت تشکیل دهند . از جملۀ این افراد نظام السلطنۀ مافی ، حسن مدرس و میرزاده عشقی بودند . شمار آن مهاجران را متجاوز از ده هزار نفر ذکر کرده اند . حسن مدرس در سال 1305(1926) در مجلس گفت : عده ای عقیده داشتند که این مهاجرت به ضرر مملکت است . من عقیده ام بر این بود که صلاح مملکت است . به مهاجرت رفتم . پول هم از آلمانها گرفتیم و خرج کردیم (محمد قائم ، ظلم ، جهل و برزخیان زمین ، ص361) .

"دیکتاتوری" با " استقلال" دعوا می افتد

به هنگام بازگشت کردها به عراق ، از حق دخالت کشورهای بزرگ در امور این کشورها سخن به میان آمد . به نظر داریوش شایگان این پیشرفتی مهم است : هنگامی که خودکامه مستبدی مردمش را به خاک و خون می کشد ، باید دخالت کرد . پل پوت ها را نباید تحمل کرد . برای تأمین امنیت انسان و حقوق بشر باید روحیه همبستگی بین المللی وجود داشته باشد (شایگان ، زیر آسمانهای جهان ، 1393، ص176) .

پول پوت ها طرفداران پول پوت بودند و او یکی از قدرت یافتگان در تاریخ سیاسی کامبوج با تمایلات مارکسیستی شناخته می شد .

حکومت پل پوت از آوریل 1975 تا ژانویه 1979 دوام آورد. از وقتی که نیروهای منتسب به او با نام خمرهای سرخ در جنگ داخلی دست بالا را پیدا کردند، یعنی تقریبا یکی دو سال قبل از 1975، سیاست کشتار کمونیستی را آغاز کرده بودند. کشتار برای رسیدن به جامعه‌ای عادلانه.

در سال 1974 پل پوت یکی از بزرگ‌ترین احزاب کامبوج (پراسیت) را تصفیه کرد با این توجیه که همۀ دشمنان باید نابود شوند. او همچنین لیستی تهیه کرده بود که نام هر کس را در آن می‌نوشت ، در حکم امضای حکم قتل آن فرد بود.

با اینکه خمرهای سرخ مارکسیست-مائوئیست بودند، افراد ناتوان و معلول را نیز می‌کشتند. این اقدام ، هر طور که حساب شود ، مارکسیستی نیست و صبغۀ کاملا نازیستی دارد. هیتلر می‌گفت اگر ما انسان‌های پست و ناتوان را از بین نبریم ، روزی خواهد رسید که کرم‌ها بر کرۀ زمین حکومت می‌کنند.

در اردوگاه‌های کار اجباری در حکومت هیتلر، معلولان اول از همه کشته می‌شدند؛ چون به درد بیگاری هم نمی‌خوردند. نگرش معطوف به نابودی افراد ناتوان و بیمار، برآمده از داروینیسم اجتماعی نازیسم بود.

چنین سیاستی قاعدتا نباید مبنای کار پل پوت مارکسیست قرار می‌گرفت اما شعار او خطاب به افراد ناتوان و بسیاری افراد دیگر، که ناتوان هم نبودند، این بود: نگهداری تو هیچ نفعی ندارد، نابودی تو هیچ ضرری ندارد.

ایدئولوگ‌های خمرهای سرخ در رادیوی سراسری کامبوج مکررا می‌گفتند برای برپایی مزارع اشتراکی فقط به یک تا دو میلیون نفر نیاز است و بقیه بیهوده زندگی می‌کنند. به همین دلیل هر کسی می‌توانست مخاطب آن شعار مخوف پل پوت باشد.

در دوران حکومت خمرهای سرخ جمعیت کامبوج حدود هشت و نیم میلیون نفر بود و تقریبا 2 میلیون نفر از مردم این کشور به دست خمرهای سرخ اعدام شدند. تعداد اعدام‌شده‌ها در کمترین حالت یک‌ونیم میلیون نفر بود (سایت عصر ایران ، " پل پوت دیوانه ای که کامبوج را آزمایشگاه کمونیسم کرد" ، 28/10/1401).