شنبه 24/7/1389

آدم ناخودآگاه یک وقتهایی بیشتر به مرگ فکر می‌کند. حج این گونه است یا شده است. یحتمل، بیشتر ماجرا به طولانی بودن سفر در گذشتۀ نه چندان دور مربوط است که چنین سفرهایی بی‌بازگشت بوده. راه دراز و زمان طولانی دوری از خانواده و مریضی‌های بین راه. و دزدهای سرگردنه و قس علیهذا. شاید هم ریشۀ دیگری دارد. به هرحال رسم شده که حاجی حلالیت می‌طلبد. و البته معمولاً در همچه وقتهایی کمتر کسی هست که حلال نکند و نبخشد. این هم از الطاف خداست که فرصتی ایجاد می‌کند تا آدمها پرونده‌شان را لااقل در باب حق‌الناس پاک کنند.

و من به پیامبری می‌اندیشم که آرزومند دیدن مقبره و مسجد و منزلش هستم. پیامبری که همه را می‌بخشید و به ما بخشودن می‌آموخت، در حدّی که به قول زیبای حاج آقا راشد یزدی، قدرت تحمل پیامبری یکی از معجزات حضرت است. و شاید به تأثیر همین کظم غیظ است که در خودش ریخت و 63 سال بیشتر عمر نکرد به حساب ما آدمهای عدداندیش. و به مرگ می‌اندیشم و اینکه از معماهای زندگی هر آدمی مرگ اوست. می‌پندارم آنقدر که مرگ آدمها متفاوت و معماگونه است، تولدشان نیست. خدایا آن مرگی را سر راهمان قرار ده که خود می‌خواهی و می‌پسندی و ما در آن رضای تو را می‌جوییم و می‌یابیم.